رمان بوی گندم
-
رمان بوی گندم پارت ۲۰
دریا و ساحل کنار همدیگه نشسته بودن و مشغول خواندن مجله بودن که صدای زنگ در آمد خانم بزرگ لبخندی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت 19
امروز قرار بود بروند خانه حاج فتاح یک مهمانی برای تازه عروس و داماد ترتیب داده بود و همه را…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۱۸
از اتاق بیرون رفت سکوت خانه حس خوبی بهش نمیداد یعنی همیشه باید در این خانه بزرگ تنها زندگی کند…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۱۷
وارد خانه شد سرش داشت میترکید خواست برود در آشپزخانه و قرصی بردارد که به یاد گندم افتاد حتما خوابیده…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۱۶
نگاهش به رقصنده ها بود ولی فکرش جای دیگر نمیدانست چرا دلشوره داشت عجیب بود که سعید هم نبود یعنی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۱۵
به مبارکی و میمنت پیوند آسمانی عقد ازدواج دائم و همیشگی بین دوشیزه محترمه سرکار خانم گندم محتشم و آقای…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۱۴
دریا با لحن جیغ جیغویش مقابل گندم ایستاد _اول چشماتو ببند ساحل با خنده گفت _اینجوری که میفته آجی _نه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۱۳
وارد یک مجتمع تجاری بزرگ شدن ناخوداگاه کنار گندم شروع کرد به قدم زدن سعید و زهرا هم پشت سرشان…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۱۲
دست زهرا را کشید و از پله های مجتمع بالا رفت زهرا غرغر کنان گفت _بابا دستمو ول کن اههه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۱۱
حس میکرد دارد دیوانه میشود هم دلش میخواست باشد هم نه !! باید چه کار میکرد !! با خودش و…
بیشتر بخوانید »