رمان بوی گندم
-
رمان بوی گندم پارت سی ام
( اینم یه پارت ویژه هدیه دوستان ) اگه پارت قبلی رو نخوندین حتما مطالعه کنید . حاج رضا نگاهش…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۲۹
صدایش از درد ضعیف میامد _بله ؟ صدای آنور خط قلبش را لرزاند انگار بهش ولتاژ برق وصل کرده باشن…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۲۸
کلی خرید کرده بودن دیگر هوا تاریک شده بود انقدر خسته بودن که به پیشنهاد خودش به یک رستوران سنتی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۲۷
با کرختی از خواب بلند شد تمام بدنش سِر شده بود نگاهش به چهره غرق در خوابش افتاد عین پسربچه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۲۶
🌺 امیر دستی به گوشه لبش کشید این دختر همه چیزش بکر بود که تا حالا تجربه اش نکرده بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۲۵
در آشپزخانه داشت به مادرش کمک میکرد زیر چشمی به امیر که با حاج بابایش صحبت میکرد نگاه کرد سرگرم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۲۴
بغضش گرفت آرام شد نه هنوز هم در درونش میلرزید حس میکرد چیزی در گذشته شوهرش به جا مانده که…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۲۳
************************************* چیزی نگفت و سرش را پایین انداخت دهانش باز ماند عین پسربچه های مظلوم شده بود که کار خطایی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۲۲
داشت سراب میدید یا واقعا امیر او بود سعید کلافه از اتاق بیرون آمد در دل خوشحال بود که رفیقش…
بیشتر بخوانید » -
رمان بوی گندم پارت ۲۱
در زدی باز کردم سلام کردی اما صدا نداشتی به آغوشم کشیدی اما سایهات را دیدم که دستهایش توی جیبش…
بیشتر بخوانید »