رمان انتقام خون

رمان انتقام خون پارت ۳۳

4.6
(94)

دخترک را بیشتر در آغوش خود میفشارد

اما بیشتر از این در آن مکان بودن به صلاح نیست

سرهنگ جلو می‌رود و دستش را بر روی شانه پسرش می‌گذارد

سرهنگ_وقت رفتنه آرمان…………..بلند بشید باید بریم

آرمان سری تکان می‌دهد بوسه آرامی بر روی موهای دخترک می‌نشاند

تن لرزان دخترک را آرام از روی زمین بلند می‌کند و کمک می‌کند تا با قدم های آرام به سمت ماشین بروند

در ماشین خودش را باز می‌کند و زمانی که دخترک بی جان بر روی صندلی عقب جای می‌گیرد خود هم کنارش می‌نشیند

همه آماده حرکت می‌شوند و سرهنگ هم پشت فرمان جای می‌گیرد

آرمان دستش را دور کمر دخترک حلقه می‌کند و اورا به سینه‌اش می‌چسباند

دخترک با حس آغوش امن او دوباره چشمه اشکش می‌جوشد و درحالی که قطره اشک درشتی بر روی گونه‌اش میچکد لرزان می‌گوید

هلما_ت………..تشن………..تشنمه

قبل از حرکت آرمان سرهنگ بطری آبی از داخل داشبورد بیرون میآورد و به سمت پسرش می‌گیرد

آرمان هم با تشکر کوتاهی آب را می‌گیرد و بعد از باز کردن درش آن را به لب‌های خشک‌شده دخترک مبچسباند

دخترک کمی از آب داخل بطری را فرو می‌دهد و حالی که بهتر می‌شود مجدد با صدایی لرزان میپرسد

هلما_چ………چر………..چرا انقدر…………….. دیر اومدی

آرمان دستانش را در دست می‌گیرد و بوسه محکمی پشت دستانش می‌زند

آرمان_غلط کردم……………ببخشید………ببخش هلمام

دخترک سرش را به سینه آرمان تکیه میدهد و با بستن چشمانش آرام پچ می‌زند

هلما_خستم………….خیلی خستم………….دلم میخواد…………سالها بخوابم

آرمان آرام موهایش را نوازش می‌کند

آرمان_بخواب…………..بخواب قربونت برم

و دخترک با نوازش آرام موهایش به خواب می‌رود

تا مقصد در خوابی عمیق فرو میرود و زمانی که سرهنگ ماشین را جلوی در خانه پدری هلما پارک می‌کند آرمان درحالی که دستش را نوازش‌وار بر روی بازوی دخترک می‌کشد صدایش می‌زند

آرمان_هلما؟………..هلما جانم؟

پلک‌های دخترک میلرزد و آرام چشم باز میکند

نگاه گیجش را به چشمان آرمان میدهد

هلما_چیشده؟

آرمان بوسه آرامی بر پیشانی‌اش می‌زند

آرمان_چیزی نشده قربونت برم…..رسیدیم

هلما نگاهی به در می‌اندازد و با کمک آرمان آرام پیاده می‌شود

به سمت در خانه می‌روند و سرهنگ همانجا داخل ماشین منتظر می‌ماند

آرمان زنگ در را میفشارد و کمی بعد در بی‌هیچ حرفی باز میشود

با قدم های آرام از حیاط می‌گذرند و امیر جلوی درب ورودی از دیدن خواهرکش شوکه می‌شود

نگاه مبهوتش را از دخترک نمیگیرد و در همان حال بلند مادرش را صدا می‌زند

امیر_مامان………….ماماااان……….هلما

خاله مهتاب با قلبی نگران به سمت در می‌رود و با دیدن هلما امیر را کنار می‌زند

خیلی سریع دخترک را در آغوش می‌کشد و محکم به خود میفشاردش

مهتاب_قربونت برم من………….کجا بودی آخه دختر قشنگم

دخترک دستانش را دور کمر او حلقه می‌کند و در آغوش مادرانه‌اش مجدد به گریه می‌افتد

در این سه روز نبود مهتاب و مادرانه‌هایش را عمیق حس می‌کرد

مهتاب دستش را آرام پشت کمرش می‌کشد

مهتاب_جانم…..‌‌‌……جان مادر عزیز دلم

کمی که آرام میشود از آغوش او بیرون میآید و آرام وارد خانه می‌شوند

امیر با ورود آنها دخترک را محکم در آغوش می‌گیرد و بوسه آرامی بر موهایش می‌زند

امیر_کجا بودی تو آخه…………….وقتی اومدم خونه و دیدم نیستی داشتم سکته میکردم

دخترک در آغوش برادرش کمی آرام میشود و وارد خانه می‌شوند

بی‌خوابی و خستگی این چند روز باعث می‌شود تا همانجا بر روی مبل دراز بکشد و کم کم به خواب عمیقی فرو برود

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

هلما

با زنگی که آرمان به موبایلم می‌زند از خانه بیرون میروم

در این دو روزی که به خانه برگشته ام کمتر جایی هست که تنهایم گذاشته باشند

از خانه خارج میشوم و به سمت ماشینش میروم

بر روی صندلی جلو مینشینم و سلام بلندی میدهم

_سلام

با لبخند نگاهم می‌کند

آرمان_سلام خانوم…………خوبی؟

متقابلا لبخندی میزنم

_بد نیستم……….بریم؟

سری تکان می‌دهد و درحالی که استارت می‌زند می‌گوید

آرمان_بریم

ماشین حرکت می‌کند و من سرم را به شیشه تکیه میدهم

امروز برای خرید لباس می‌رویم و فاصله زیادی تا روز عروسی‌مان نمانده

خانه را سرهنگ به عنوان کادوی عروسی‌مان گرفته است و سندش را در مقابل مخالفت های من به نام من زده است

چهل دقیقه بعد ماشین داخل پارکینگ پاساژ بزرگی پارک می‌کند و همزمان پیاده میشویم

با آسانسور بالا می‌رویم و یکی یکی مغازه‌ها را نگاه می‌کنیم

آرمان از هر لباسی یک ایرادی می‌گیرد

نگاهم به لباس سفید و بلند داخل ویترین می‌افتد که پف کمی دارد

بر روی دامنش پروانه‌های سفید کوچکی کار شده‌است و آستین‌های توری‌اش از روی بازو شروع میشود

دستم را به سمتش می‌گیرم و آرمان را مخاطب قرار میدهم

_اون خیلی قشنگه

آرمان نگاه دقیقی به لباس می‌اندازد و با لحن خونسردی میگوید

آرمان_کمرش خیلی تنگه بچم خفه میشه

با خشم نگاهش میکنم و صدایم بی‌اراده بالا ميرود

_بچه تو هنوز رشد زیادی نداشته که با این لباس خفه بشهههههه

با خنده دست‌هایش را به نشانه تسلیم بالا می‌برد

آرمان_شوخی کردم بابا، جیغ نزن

پشت چشمی نازک میکنم و همراه هم وارد مغازه میشویم

از فروشنده که خانم جوانی‌است درخواست میکنم تا لباس را برایم بیاورد و کمی بعد او درحالی که لباس را در دست دارد به سمتمان می‌آید

لباس را به سمتم می‌گیرد و می‌گوید

فروشنده_بفرمایید عزیزم

با تشکر کوتاهی لباس را از او میگیرم و به سمت اتاق پرو میروم

قبل از ورود کیفم را به دست آرمان میدهم و وارد میشوم

لباس‌هایم را از تن بیرون می‌آورم و آن لباس سفید را میپوشم

زیبایی‌خیره کننده‌ای دارد به شدت در تنم خوش نشسته است

از تمام لباس هایی که تا به حال پوشیده ام زیبا تر است و سادگی‌اش بر دلم نشسته‌است

دلم می‌خواهد در را باز کنم تا آرمان هم آن‌را ببیند اما شیطنت میکنم و لباس را در می‌آورم

لباس‌های خودم را میپوشم و از اتاق پرو خارج میشوم

آرمان متعجب نگاهم می‌کند

آرمان_مشکلی داشت؟

با شیطنت ابرویی بالا میاندازم درحالی که کیفم را از او میگیرم لباس را به دستش میدهم

_نه خیلی قشنگ بود……….همینو میخوام

نگاهش به یکباره مظلوم می‌شود

آرمان_خب نامرد میزاشتی منم ببینم دیگه

لبخندی میزنم و شانه بالا می‌اندازم

او که متوجه شیطنتم می‌شود درحالی که به سمت صندوق می‌رویم می‌گوید

آرمان_اینجوریه نه؟………….دارم برات وروجک

حمایت؟🥲🥺

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 94

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Ghazale hamdi

غزل نویسنده رمان های دیازپام & قانون عشق🦋 کاربر وبسایت رمان وان🦋
اشتراک در
اطلاع از
guest
33 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
8 ماه قبل

وویی شما هم مثل من کراش زدین رو لباس عروسه🤤 خیلی خوب توصیفش کردی جوری که دلم خواست فردا شوهر کنم😂

امیدوارم دیگه بلایی سرشون نیاد ولی حسم میگه این آرمینه یه حرکتی میزنه

Fateme
Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

حقق😂😂

خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

مرسی غزل جان🌹
دیازپام هم عالی بود

FELIX 🐰
8 ماه قبل

عالی
غزل لطفااا‌ دیگه بلایی سر هلما‌ نیاررر

saeid ..
8 ماه قبل

#حمایت از غزل گلی 😁🥰
موفق باشی 💫

Fatemeh
Fatemeh
8 ماه قبل

خیلی خوب بود مرسیییییی

Fateme
Fateme
8 ماه قبل

من کراش زدم رو ارمان
خیلی خوب بود امیدوارم آرمین دردسر نسازه

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

چرا واقعا اینجوری میگین، الان من دلم میخواد لباس عروس بپوشم به علیرضا نشون ندم بزارمش تو خماری😂😂
خسته نباشی غزل جانم

تارا فرهادی
8 ماه قبل

وااای غزل لیلا دلش از این مادر شوهرا خواست
لباس عروس به اون خوشگلی رو هم خواست
یکی به فکر مجردان این سایت باشید نویسنده های گرام🤣🤣🤣🤣

تارا فرهادی
پاسخ به  تارا فرهادی
8 ماه قبل

باشه

لیلا ✍️
پاسخ به  Ghazale hamdi
8 ماه قبل

کلا همه چیز رمانت مال منه تازه اینو نمیدونی هلن رو هم خیلی دوست داشتم دختر من باید اینجوری باشه😊

تارا فرهادی
8 ماه قبل

عالی بود غزاله جوونم😍😘😘🧡

𝐃𝐞𝐥𝐬𝐚 ♡
8 ماه قبل

پارت تون خیلی زیبا بود ✨💞
ممنون غزل جان🙏🏻🌸

Sogol
Sogol
8 ماه قبل

عالی بود عزیزم😍❤️

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

#حمایت از غزلییی💖

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

نیوش پی وی رو چک کن
حالا پی وی رو چک

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

تلگرام که جواب دادممم😑😂😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

نیوش حوصلم نیست فیلتر شکن روشنم کنم🥲🥲😆🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

دیگه یه کاریش بکن🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Newshaaa ♡
8 ماه قبل

بد
دختر بد🤣

Newshaaa ♡
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

😑😑😑

دکمه بازگشت به بالا
33
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x