رمان انتهای دنیای من با تو

رمان انتهای دنیای من با تو _ پارت 7

3.8
(5)

# جنایی_ عاشقانه
عکس سبحان😍😍👇

 

عکس ایل ماه👇

 

بازم براتون از شخصیت های دیگه می ذارم❤️

راوی:

سبحان: آخ کمرم… داره نصف میشه
آیلا: چیه چت شد یهو
سبحان: منو از صبح صدبار بشین پاشو دادی، حالا میگی چم شده؟؟!
آیلا: من که نمی تونم یه نفری این مریضا رو بلند کنم.. اگه مجبور نبودم منت تو نمی کشیدم آقا سبحان
سبحان: خب حالا قهر نکن. این دختره کو؟
آیلا: اگه منظورت ایل ماهه باید بگم رفته خراب کاری جنابعالی رو جمع کنه.. آخه کی به جای مسکن، اسمارتیس به مریض میده که تو دومیش باشی؟؟
سبحان: تو گفتی اون پاکت زرده منم همونو بهش دادم.. اینقد رو من عیب نذار.‌. برو ببین کجا رفته..
آیلا: یه چیزی بپرسم دلگیر نمیشی ؟
سبحان: بگو می شنوم
آیلا: سبحان توی این چند سال ندیدم نگران کسی باشی؛ اما با اومدن ایل ماه..
بلافاصله سبحان سینی روی زمین رو برداشته و به سمت آیلا قدم بر می داره که جیغ آیلا بلند میشه‌..
آیلا: وای سبحاان!!! خواهش می کنم غلط کردم ببخشید..
صدای خندش بلند میشه و به پیراهن سبحان چنگ می زنه و بلند تر از قبل میگه:
_ غلط کردم ولم کن سبحان!!
سبحان: چی گفتی یه بار دیگه بگو..
آیلا: گفتم شاید این بار دیگه واقعا عاشق شدی جناب
سبحان: عه ؟ خیله خب پس..
و بلافاصله پارچ پر از آب رو روی صورت آیلا می ریزه..

ایل ماه: چه خبرتونه؟! وای ایلا تو چرا خیسی؟ سبحان؟!
سبحان: چیزیش نیست. حال مریضا بهتره؟
ایل ماه: اره بهتر شدن.. پمادهامون واسه سوختگی دارن تموم میشن. میری بگیری سبحان؟
سبحان: البته..
زنگ در به صدا درمیاد.
آیلا: من باز می کنم.

آیلا: سلام بچه ها خوبین؟
سپهر: سلام آیلا اومدیم سبحانو ببینیم. هست؟
آیلا: اره بیاین تو.
سبحان با دیدنشون از جاش بلند میشه و با نگرانی به سمت شون میره
سبحان: چیزی شده؟
آراد: نه چیزی نیست.
نیهاد: امروز چهارشنبه ست. آیلا سبحان می تونه بره بیرون؟
آیلا به ایل ماه اشاره می کنه و با لبخند میگه:
_از پزشکش بپرسین..
ایل ماه که چند قدمی عقب تر ایستاده با صحبت آیلا، سرش رو بالا میاره و سلام می کنه..
سپهر چند قدمی جلو میاد و محترمانه رو به ایل ماه میگه:
_ سلام خانوم. اجازه می دید؟
_ البته..‌ نه فقط برای این مدت؛ بلکه اون برای همیشه کارش اینجا تموم شده و به قدر کافی بهبود پیدا کرده.
سبحان متعجب رو به ایل ماه می کنه:
_ مسخره می کنی؟ یا داری جدی میگی ایل ماه؟!
_ از مدیر بیمارستان سوال کردم. گفتن اگر توسط پزشک، سلامت روانی بیمار تایید بشه، مشکلی برای خروج بیمار از اینجا نیست.
آراد: اینکه محشره..
هر سه خودشونو پرت می کنن تو آغوش سبحان و میگن:
_ پس قراره دوباره اخلاق گندتو تحمل کنیم.
آیلا و ایل ماه هم از دیدن خوشحالی اونا، خندشون می‌ گیره…
ایل ماه: ولی هنوز نیاز به مراقبت هست.. پس لطفا احتیاط کنید
سبحان با مهربونی به ایل ماه نزدیک میشه و میگه:
_ اطاعت ایل ماه خانوم.

✳️✳️✳️

نزدیک غروب بود‌..
در حال قدم زدن بودند. هر چهار نفرشان باهم. خوب بود که همدیگر را داشتند. تنها ماندن زیادی دردناک بود.. البته وقتی اجباری می شد

سپهر منطقی بود و کمی بزرگتر از بقیه.. ۳۲ سال داشت و معمولا سبحان رو بهتر از نیهاد و آراد درک می کرد..

آراد پایهٔ همه چیز و همه کس بود.. شیطنتش بقیه رو دیوونه می کرد. برخلاف نیهاد.. که سکوت، همدم همیشگیش بود و آرامش خاصی به آدمای اطرافش می بخشید..

سبحان دو سال از سپهر کوچیک تر و حساس ترین شون بود..
ظاهرش آروم؛ولی درونش پر از آشوب..

هر کدوم خلأ دیگری رو پر می کرد. آتیش درون هر کدوم شون سرد می شد؛ ولی تنها وقتی..باهم..بودن.

بنتلی مشکی رنگی بهشون نزدیک میشه. دو مرد با ظاهری شیک و کت و شلوار گران قیمت، از خودرو پیاده میشن‌ و در عقب رو برای دختری باز می کنن.

آراد: سبحان؟! رونیا اینجا چی کار می کنه؟
سپهر : می دونستی سبحان؟
سبحان: من حتی از زنده بودنش هم خبر نداشتم چه برسه به دیدنش..

رونیا با لباس قرمز رنگ بلندی که به تن کرده بود به سبحان نزدیک میشه و میگه:
_ خیلی وقته که ندیدمت. از دیدن تون خوشحالم
سبحان که با اخم توی نگاهش، خیره به دو مامور پشت سر رونیاست، میگه:
_ چرا اومدی اینجا؟
_ فکر می کردم خوشحالت می کنه.. به خواست خودم نیومدم. بابا گفت… .
سپهر: بیاید داخل. اینجا خوب نیست.

مامور: جایی بهتری رو سراغ نداشتین؟! اگه آقا شاهرخ بفهمن همچین جایی اومدید ناراحت میشن خانم‌.
رونیا بی توجه به مامورش میگه:
_ شما اگه اذیتید همین جا بمونید تا بیام
و بعد باهم به داخل خونه میرن..

سپهر: ببخش اینجا زیادی کوچیکه
رونیا: نه مهم نیست..
چرا اومدین اینجا؟ که بقیه با حرفاشون تحقیر تون کنن. چرا بر نمی گردین عمارت پیش بابا؟ می دونم کارایی که می خواد انجام بدین براتون آزار دهندس اما…
سبحان: حرف بقیه برام مهم نیست..
رونیا: سبحان لجبازیتو بذار کنار. نیهاد، سپهر و آراد راضین فقط تو..
سبحان: مثل اینکه یادت رفته به خاطر کی افتادم زندان؟!
اگه نمی تونستم خودمو از مهلکه نجات بدم، الان به جای اون بیمارستان باید توی اون خراب شده آب خنک می خوردم. حالا هم پاشو از اینجا برو رونیا..
نیهاد: سبحان آروم باش
رونیا: باشه هر جور میلته.. فقط اومدم تا پیغام بابا رو برسونم. اون می خواد فردا شب توی مهمونی عمارت، به عنوان محافظش شرکت داشته باشی. گفت آدماش باهت آشنان و بهت احترام میذارن چون مدت زیادی رئیس شون بودی. گفت کسی رو به مهارت تو پیدا نمی کنه.. ازم خواست بهت بگم برای فردا شب با نیهاد، سپهر و آراد اونجا باشی..
بقیش دیگه تصمیم خودته..

سبحان: خواسته مجبورم کنه.. نخواستی ، بابت همین الان خودت اومدی به جای زیر دستاش اره؟! چرا رونیا؟
رونیا با ناراحتی به چهرهٔ سبحان نگاه می کنه و میگه:
_ خودم هم نمی دونم.

رونیا به سمت ماشین میره و رو به سبحان میگه: لطفا بیا.
سبحان: من خودم می تونم مراقب خودم باشم..
مامور شخصی رونیا(نویان)‌ ، با لحنی همراه تمسخر گفت: اگه نتونی از خودت مثل دفعه پیش مراقبت کنی چی؟
سبحان: چی گفتی؟!
سپهر: منظورت چیه نویان؟

نویان می خواد حرف بزنه که رونیا جلو شو می گیره و میگه:
_ نویان! بسه. دیگه کافیه..
و بی هیچ حرف دیگه ای سوار ماشین میشه.

پ.ن: (( در زندگی بعدی، کاش می شد مسیر را وارونه طی کنم. در آغاز، پیکری بیجان و مرده باشم و آنگاه راه آغاز شود .در خانه ای از انسانهای سالمند، زندگی را آغاز کنم و هرروز همه چیز، بهتر و بهتر شود. به خاطرِ بیش از حد سالم بودن، از خانه بیرونم کنند.بروم و حقوق بازنشستگی ام را جمع کنم و سپس، کار کردن را آغاز کنم. روز اول، یک ساعتِ طلایی خواهم خرید و به مهمانی و پایکوبی خواهم رفت. سپس چهل سال پیوسته کار خواهم کرد و هرروز ، جوان تر خواهم شد.
آنقدر جوان و جوان تر می شوم تا به یک نوزاد تبدیل شوم. و آنگاه نه ماه ، در محیطی زیبا و لوکس ، چیزی شبیه استخر ، غوطه ور خواهم شد … و سپس با یک لحظه برانگیختگیِ شورانگیز ، زندگی را در اوج به پایان برسانم. وودی آلن ))💖

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا : 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دنیا
دنیا
9 ماه قبل

خیلی رمانتو زیباست لطفا زود به زود پارت بدبد موفق باشید دوست عزیز🥰

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x