رمان رزا

رمان رزا پارت یازده (11)

4.5
(27)

تو چند لحظه ای که داشت هشدار امیز باهام حرف میزد و خط و نشون میکشید  من داشتم به این فکر میکردم این بشر چقدر جذابه
هم صداش
هم قیافش
هم هیکلش که نگم

همه چیز این بشر جذاب و دوست داشتنیه دستمو گزاشتم زیر چونم و از پا تا سینه هاشو رصد کردم بدون اینکه بفهمم چی میگم گفتم:

_تهدیداتم قشنگه

از سینش رفتم بالاتر و رسیدم به لباش

_آخ چقدر لباتم گوشتی و قشنگه

رفتم بالا تر و رسیدم به چشماش

با دیدن چشمای مشکیش که تو خون شناور بود قبض رو شدم دستمو از زیر چونم برداشتم و صاف نشستم تمام خاکای عالم تو سرت رزا

_اممم..

چی باید میگفتم که گندی که زدمو جمع کنه؟چرا بلند بلند فکر میکردم اخه

_ام..چیز..جلسه اول کی باشه..

لبخند خیلی کریحی زدم که تا مغز و استخونشو سوزوند دستشو چند بار تکون داد و لباشو مثل ماهی باز و بسته کرد ولی هیچی نگفت انگار نمیدونست چی باید بگه..

_پررو تر از تو ندیدم دختر
معلوم بود حسابی از دستم کفری شده چون فاز حاج اقاها رو داشت و از طرفی جوون و جذاب بود دلم میخواست اذیتش کنم چون مطمئن بودم مثل بقیه نمیاد تلافی کنه و این عالی بود

_نمیگی؟!منتظرماااا

بازم زیر لب گفت”تو دیگه کی هستی دختر”..

_من گرشام ۲۸ سالمه لیسانس معماری دارم و ورزش کارم

_خوشبختم گرشا جونی

با شنیدن “جونب “تنگ اسمش چشماش مثل نلبکین شد تو دلم خندیدم از قیافش اصن بخاطر همین بود که دلم میخواست اذیتش کنم حالا امروز روز اوله بزار روم تو روش باز بشه کلی اذیتش میکنم

_ببین خانم ته…

_راحت باش بگو رزا

چشماشو بست و روی هم فشرد..

_ببینید رزا خانم.
.
_جون

_بله؟!

_هیچی هیچی

_میشه بزارید حرف بزنم؟!

این بار من بودم که بخاطر صدای بلندش چشمام گرد شد انقدر عصبیش کردم که صداشو برد بالا

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 27

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x