رمان آغاز از اتمام

رمان آغاز از اتمام پارت 9

4.2
(36)

کابوسِ‌ رویایی:)9
شایان اخم کوچکی روی ابرو نشاند و از تخت پایین آمد و طرف سالن حرکت کرد. اولین بار بود در طول این سه سال پناه را اینگونه می‌دید؛ هم متعجب بود و هم عصبی! عصبی از خودش و شوخی بی‌جایش.. . نفس عمیقی کشید و چشم در سالن گرداند، اما پناه نبود؛ در همین حال با شنیدن صدای آب که حمام بودن پناه را اعلام می‌کرد، او را به سالهای نچندان دور کشید..

***
با رسیدن به درب کافه، نگاهش را دور تا دور خیابان گردانند. به دنبال زن عمویش ‘ مائده’ چشم گردانند و بلاخره بعد از چند ثانیهٔ کوتاه آن طرف خیابان او را یافت. اما با دیدن دخترک جوان کنارش تک ابرویی بالا انداخت؛ اولین چیزی که از دخترک به چشم می‌آمد لباس های سرتا پا مشکی او بود.

به یاد نمی‌آورد او را تا به حال جایی دیده باشد! کنجکاوی بیش ازحد را جایز ندید و برای جلب کردن توجه مائده دستش را بالا برد و چند باری تکان داد.. . طولی نکشید که توسط چشمان تیز مائده دیده شد و همراه با آن دختر عجیب و غریبه سمت او به راه افتاد.

– سلام عاشق پیشه.

با شنیدن صدای مائده چشم از دختر گرفت و گرم جواب داد:

– سلام زنعمو جان. خوبید؟ عمو سینا خوبه؟

مائده لبخند محوی بر صورت نشاند و گفت:

– فدات. خوبیم شکر.

سپس با شیطنت اضافه کرد:

– حال تو هم که توپ توپه! نیاز به پرسیدن نداره.

خجالت زده خندید و اخم ظریف دختر جوان از دید آبی اش دور نماند.. . همین امر باعث شد با کنجکاوی بپرسد:

– معرفی نمی‌کنید زنعمو؟

مائده با یاد آوری پناه لب گزید و گفت:

– ای وای یادم رفت! ایشون پناه خانم هستن، دختر خالم.

سپس روبه پناهی که به زور روی پاهایش ایستاده بود گفت:

– پناه جان ایشونم آقا شایان هستن؛ پسر آذر خانم و برادر زادهٔ سینا.

شایان پیش قدم شد و با ادب و متانت گفت:

– خوشبختم.

اما پناه حتی نمی‌توانست کلمات را کنار هم بچیند. از درون داشت می‌مرد و جان می‌داد؛ مهم نبود کِه چه فکر می‌کند، او تنها خودش می‌دانست اگر لب باز کند، این بغض رسوایش می‌کند. بنابراین به سر تکان دادنی اکتفا کرد و تمام احساسات دخترانه اش را با ضربی یکجا کشت! جالب بود..حس می‌کرد در کابوسی رویایی گیر افتاده و به ریسمان بی رحم زندگی چنگ می‌زند!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 36

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

خورشید حقیقت

شاید این رویای رسیدن باشد 🤍✨
اشتراک در
اطلاع از
guest
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
12 روز قبل

ممنون از پارت گذاری مرتبت خورشید خانم

Fateme
12 روز قبل

هعببب طفلی پناه
خیلی خسته نباشی

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
12 روز قبل

چه عشق قشنگی دارن
ینی جفتشون هلاک همن

Eda
Eda
12 روز قبل

خسته نباشید
قلمتون ماندگار❤

RAHAY
RAHAY
11 روز قبل

خیلی قلم زیبایی دارید 😍💓😇

admin
مدیر
10 روز قبل

نویسنده عزیز پارت 10 به درستی ارسال نشده لطفا پارت ده رو دوباره ارسال کنید

دکمه بازگشت به بالا
13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x