رمان رزا

رمان رزا پارت بیست ۲۰

4.5
(57)

گرشا خیلی خیلی تعجب کرده بود از حرفام..از طرفی هم معلوم بود گیج شده..

_ادم بوده؟!توی فسقلی ادم کشتی؟مگه کشکه؟

_من با این هیکلم فسقلی نیستمااااا…

_وای وای..داری عصبیم میکنی تعریف کن ببینم چی شده..

با همون بغض و چشمای اشکی شروع کردم تعریف کردن..

_من دیشب رفتم پیاده روی…
سه تا پسر مزاحمم شدن یکیش دست گزاشت رو شونم منم ترسیدم و زدم..زدم جایی که نباید..

اخماش بیشتر توهم گره خورد..

_نفهمیدم؟زدی کجا؟

وای خدا این بشر خیلی پرته اخه من چجوری اسمشو بیارم پسر خنگم نعمتیه هااا سرمو انداختم پایین و با بغض بیشتر حرف زدم..

_زدم تو ناکجا ابادش ولی حاج گرشاااا فکر کنم مرده خیلی بد زدمدالان میان بازداشتم میکنن بعد که حسابی شکنجم کردن اعدامم میکنن..

گریه میکردم و حرف میزدم ولی اون سکوت کرده بود سرمو اوردم بالا و نگاش کردم اخمش کم کم باز شد و کنار چشمش چین افتاد یه دفعه با صدای بلندی زد زیر خنده با چشمای گرد زل زده بودم به گرشا

اولین بار میدیدم که داره اینجوری قهقهه میزنه الان دقیقا به کجای حرف من میخنده اینکه من قاتل شدم خنده داره؟یا از این خوشحاله که من قراره اعدام بشم و اونم از دستم راحت بشه..

_به چی میخنـ..

_گف…گفتی..زدی..کجاش؟

خنده امونش نمیداد که بخواد درست حرف بزنه کم کم خندشو خورد..

_وای خدا…ناکجااباد و خوب اومدی..
حالا قیافت چرا اینجوریه؟نترس هیچیش نشده فکر نمیکنم ضربه تو انقدر محکم و کاری باشه که اون بره اون دنیـ…

حرفشو خورد و با اخم سرشو یه ضرب اورد بالا..

_ببینم صورتتم اونا اینجوری کردن اره؟بی نامـ/ـوسا خواستن تلافی کنن کتک زدن؟

خدای من این الان سر من غیرتی شده ؟!بخاطر اینکه فکر میکنه اونا منو کتک زدن صورتش از حرص کبود شده؟

شیطان درونم بیدار شد حالا که اون پسره نمرده بهتر یکم اذیتش کنم با بغض ساختگی چشمامو مثل خر شرک کردم..

_اره دیگه وقتی ساعت یازده شب یه دختر تنها پاشم برم بیرون اونم بدون مرد قطعا یکی اینجوری اذیتم میکنه…

زدم به هدف صورتش سرخ سرخ شد معلومه رو بد چیزی دست گزاشتم..

_غلط کردن بی پدر مادرا که بخوان مزاحمت بشن بگو کی بود؟میشناختیش؟تو همین محله بود اونی که صورتتو اینجوری کرده؟بخدا خشتکشو میکشم رو سرش تا یاد بگیره مزاحم ناموس مردم نشه..

با دهن باز و چشمای گرد داشتم نگاهش میکردم گردنش باد کرده بودصورت سفیدش سرخ سرخ شده بود و رو به کبودی میزد ابروهاش توهم گره خورده بود..

به عمرم یه مردی که واقعا غیرتی باشه ندیدم گرشا اولین مرد غیرتی و ناموس پرستیه که تا حالا دیدم جا داره بگم دم غیرتت گرم..

_اروم باش مرد اروم باش بخدا شوخی کردم کتکم نزدن افتادن دنبالم منم فرار کردم خوردم زمین

با چشمای خودم دیدم که دودی که از سرش بلند میشد یه آن خاموش شد..

نفس راحتی کشید ولی بازم اخم کرد و اینبار فهمیدم بخاطر شوخیم لبخندی زدم که بیشتر حرصش گرفت…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 57

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خورشید حقیقت
16 روز قبل

خسته نباشی:)

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  سارا بانو
15 روز قبل

امروز که سایتا همه تعطیل بودن انگار بجز یه رمان خانم مرادی تو رمان دونی اومده

خواننده رمان
خواننده رمان
پاسخ به  سارا بانو
4 روز قبل

چی شده ادامه پارتا بانو جان

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
15 روز قبل

روزانه یه پارت بزارید چون باقی نویسنده ها هم هستن اگه بزارن بازدید نداره و میر ته صفحه

دکمه بازگشت به بالا
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x