رمان رزا

رمان رزا پارت ده (10)

4.2
(40)

از اول که اخم و تخم داشت ولی وقتی حرفمو شنید مثل لبو سرخ شد دروغ چرا از قیافش ترسیدم..

_مجردی؟!!

با وجود اینکه اون اصلا نگام نمیکرد سرمو تکون دادم ولی متوجه شد

_یعنی دروغ گفتی؟!

_بله..

_چرا؟!!!

از چهرش مشخص بود عصبیه ولی لحنش اروم بود و دنبال جواب بود البته از اون اروم ترسناکا..

_ببینید اقا..

رفتم روی مبل هفت نفره ای که نشسته بود با فاصله نشستم میخواستم هر جور شده راضیش کنم

_من مربی واسه خودم میخواستم بیست کلیو اضاف وزن دارم باید تا دوماه اینده این بیست کیلو رو کم کنم وگرنه رویاهام به باد میره ابروهاش بیشتر توهم گره خورد

_واسه خودت؟!!

_اره..

انتظار داشتم تو روم بخنده بگه چرا زودتر نگفتی

_یعنی واسه خودتون یه مربی مرد میخواستید؟!

_نه حالا جنسیتش فرقی نمیکرد فقط میخواستــ..

_یعنی برات مهم نیست با یه نامحرم تنها باشی؟!!!

وا!!!این دیگه چه صیغه ای؟!!!چه ربطی به محرم و نامحرمی داره؟اصلا مگه این روزا کسی یه این چیزا توجه میکنه سکوت منو که دید یه پوزخند زد

_معلومه که مهم نیست اگه مهم بود با این نیم وجب لباس تنگ جلو نامحرم نبودی
بلللله!!!!!!!به سیم اخر زدم و توپیدم بهش
دیگه واقعا عصبیم کرده بود مرتیکه خب به تو چه که من چجوری لباس میپوشم..

_ببین اقای محترم من هر جور که عشقم بکشه لباس میپوشم و به هیچ کسی هم ربط نداره لباسام هیچ مشکلی هم نداره بعدشم خب تنها بشیم مگه قراره کار غیر شرعی بکنیم حاج اقا؟ شما مربی منم شاگردتم همین فقط میتونی به زنتم بگی شاگردم یه دختره که سو تفاهم پیش نیاد نترس فکر اغفال کردنتم ندارم من اصلا همچین دختری نیستم حالا درسته حجاب ندارم ولی بی بند و بارم نیستم..
هر چقدرم که بگی حاضرم پول بدم فقط مربیم بشی…

یه بند داشتم با یه نفس و با صدای بلند و لحن تند حرف میزدم…

عجیب این بود که اون زل زده بود به صورتم..خوبه والا به گناهشم فکر نکرده زل زده بهم مرتیکه بز یه نفس عمیق کشیدم..
_ببین حاج اقا..

_انقدر به من نگو حاج اقا اسمم گرشاس من قصد توهین نداشتم بد برداشت کردید من نه گفتم دختر بدی هستی نه گفتم بی بند و باری فقط میگم درست نیست یه دختر و پسر نامحرم باهم توی خونه تنها باشن

لحنش محکم بود ولی عصبی نبود

_ای خدا مردمو برق میگیره مارو چراغ تفتی حتما باید حاج اقا سر راهم سبز میکردی ای خدا مشکلت چیه با من

_چراغ نفتی
این بار توی لحنش خنده موج میزدلبخند کم رنگی رو لبم نشست پس این دیو دو سر بلده فقط اخمو نباشه یکم خودمو کشیدم سمتش هر چند هنوز فاصله زیادی داشتیم

_ببین حاجی من ارزومه مدل بشم..

بیشتر بهش نزدیک شدم

_دوماه دیگه یه فستیوال تو دبی هست..

بیشتر و بیشتر بهش نزدیک شدم اونم سرشو انداخته بود پایینو به انگشتاش نگاه میکرد.

_من اگه تا اون موقع بیست کیلو وزن کم کنم میتونم راحت شرکت کنم..

نزدیکتر شدمو فاصلمون به یه کف دست رسیدعشوه و ناز ریختم تو صدام

_کمکم میکنی به ارزوم برسم مگه نه؟؟؟

از عمد نفسمو خالی کردم رو گردنش..
نفس عمیقی کشید و مثل فش فشه از حاش بلند شد خیلی نمایشی با تعجب نگاهش کردم و اصلا به روی خودم نیاوردم که داشتم بهش میچسبیدم دستشو حرصی کشید پشت گردنش

_اگه برادری پدری داری زنگ بزن وقتایی که من میام واسه تمرین اونم باشه تنها نباشیم

_ تک فرزندم پدرمم نمیتونه بیاد کار داره یعنی مشکلت تنهایی؟!خب باشه  میریم تو حیاط تمرین میکنیم که مبادا زیر یه سقف تنها بشیم و نفر سوم بشه شیطان رحیم..

لبشو کشید زیر دندونش و کنار چشمش چین افتادمعلوم بود خندش گرفته و داره خودشو کنترل میکنه

_اولا شیطان رجیم دوما باشه اگه تو حیاط یا فضای باز باشه قبوله
وقتی گفت قبوله چشمام مثل قلب شد..

_یوووهووووو بهتر از این نمیشههههه عااااشقققتممممممم حاجی دمت گرمممم یدونه ای..

_بس کن..

وقتی افتادم رو مبل به خودم اومدم

خاک تو سرم من تمام مدت از گردنش آویزون شده بودم و از خوشحالی جیغ میزدم خاک تو مخت رزا آبرو برا خودت نمیزاری اصلا من کی از جام بلند شدم و رفتم سمت این دیو دو سر سرمو بلند کردم دیدم سرشو گرفته بین دوتا دستشو زیر لب یه چیزی رو با خودش تکرار میکنه

_امم…چیزه…ببخشید یه لحظه خوشی زد به مغزم نفهمیدم چی شد

نفس حرصی کشید که بیشتر شبیه غرش بود با دستاش موهاشو کشید و چند قدم تو خونه برداشت معلومه طفلی خیلی تو عذاب گناه میسوزه

_نترس بابا نمیری جهنم گناهش با مــ…

چنان با اخم و چشم قرنه نگام کرد خفه شدم انگشت اشارشو تهدید وار جلوم تکون داد

_همش یک ساعتم نشده دیدمت منو هزار بار تا مرز سکته بردی تو کل عمرم انقدر حرص نخوردم فقط یکبار دیگه تکرار کنی بد برخورد میکنم باهات

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 40

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tina&Nika
21 روز قبل

ایششش گرشا چقد افاده میاد
ممنون از رمان زیباتون 💚💚💜💜

لیلا ✍️
21 روز قبل

خدا قوت عزیزم. قلمت مانا😍🦋

خواننده رمان
خواننده رمان
21 روز قبل

پارتو طولانیتر کردی بهتر شده ممنون

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
21 روز قبل

با این محرم و نامحرمی ای که گرشا می گفت فک می کردم بگه من مربی خانوما نمیشم😂

تارا فرهادی
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
21 روز قبل

واقعا👍🏻🤣

Shabgard TTL
Shabgard
20 روز قبل

جون همیشه ی دختر شیطون با ی پسر سر ب زیر😃😂
قشنگه رمانتون عزیز♡♡

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x