رمان مروارید فیروزه ای

مروارید فیروزه‌ای پارت ۱۰

4
(9)

« مروارید فیـروزه‌اے »
#پارت_دهم

سریع از اتاق خارج شدم و یکی نه یکی از پله‌ها پایین رفتم! با دیدن مهراد و پدر که در حال بحث بودند حالم دگرگون تر شد و نزدیک رفتم ، اما آنها هنوز متوجه حضور من نشده بودند!

– کافیه دیگه!

بعد روبه پدر کردم و آرام گفتم: بابا مهراد که برای دعوا نیومده! لطفاً آروم باشین!

– تو یکساله تمامه با این پسره در ارتباطی بعد من الآن باید بفهمم؟! چرا زودتر بهم نگفتی که از زبون این پسره‌ی حرومزاده بشنوم! پریزاد من اینقدر غریبه شدم که مسئله‌ی به این مهمی رو از من پنهون می‌کنی؟!

بدون توجه به حرف پدر تنها جمله‌ای که گفتم این بود: “مهراد حرومزاده نیست”

به طرفم آمد و متوجه زمان نشدم که یک طرف صورتم بی‌حس شد! باورش برایم سخت بود که از پدر سیلی خورده باشم!

دستم را آرام از روی گونه‌ام برداشتم و قطره اشکی بی‌هوا روی صورتم نشست ، از مهراد خجالت می‌کشیدم و دوست نداشتم در این موقعیت مرا ببیند اما چه میشد کرد!

نگاهم به سمت مهراد رفت که عصبی به سمت پدر آمد و گفت: آقای عزیزی من در کمال ادب و احترام با شما حرف زدم اما مثه اینکه اینطوری درست نمیشه! وقتی جلوی من ، به قول خودتون جلوی یه حرومزاده‌ دست روی دخترتون بلند می‌کنید معلومه بویی از انسانیت نبردین!

پدر خواست به طرفش هجوم ببرد که با التماس به بازویش چنگ زدم و نَهِ خفیفی گفتم . .

نمیدانم کِی گریه‌ام گرفته بود که در میان هق هق هایم حرف می‌زدم: تورو خدا بابا! تمومش کن!

– چی میگی پری! کاری نمی‌کنیم فقط داریم حرف می‌زنیم! من فقط تورو از پدرت خاستگاری کردم …

آقای عزیزی یکبار دیگم جلوی خودش بهتون میگم ، من دخترتونو دوست دارم! می‌خوام ادامه‌ی زندگیم باهاش رو تضمین کنم اینم به طور رسمی …

تصور می‌کردم الآن پدرم عصبی تر از اینی که هست می‌شود و غوغایی به پا می‌کند .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Zahra

هرچیـز که در جستن آنی، آنـی!
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x