رمان پری دریایی

پری دریایی پارت7

4.3
(58)

part7
با تعلل کنار اُویس می‌ایستد…
ولی اُویس با خونسردی دستانش را در جیب‌اش فرو برده…..
طولی نمی‌کشد که با صدای تیک‌ای در باز می‌شود…
گویا استرس مانند پروانه‌ای از دل پریا پر می‌کشد…خانه اُویس نیست…
اُویس بدون توجه زودتر وارد خانه می‌شود…نفس عمیقی می‌کشد و به دنبال اُویس وارد خانه می‌شود…
خانه‌ای زیبا و جمع وجوری جلوی چشمانش نمایان می‌شود…ابروانش می‌پرد خانه که بود؟…
گویا ایستادن و خیره شدنش به خانه زیادی طول کشیده..که اُویس او را صدا می‌زند:
حواست کجاست؟

متعجب نگاهش را معطوف اُویس می‌کند و خیلی آرام لب می‌زند:
چی‌شده؟

اُویس آشکارا چیزی زیر لب خطاب به پریا می‌گوید و به داخل خونه اشاره می‌کند…
پریا زودتر وارد خانه می‌شود تا برخورد شدیدتری از اُویس سر نزده است..
وقتی قدم به داخل خانه می‌گذارد تازه زیبایی این خانه مبله به چشمانش میآید…بینظیر است
مخصوصا ست خانه که به رنگ لیمویی و خاکستری…بیشتر از همه فضای خانه را آرام و ساکت کرده…

-خیلی خوش اومدین خانوم.

تازه نگاه سرگردانش روی مردی ناشناس می‌شیند…او که بود؟

-شما حواستون نبود، به آقا اُویس گفتم…
اینجا دوخوابه….

توضیحات‌اش برای اش بیشتر متعجب‌آور است…سعی می کند کمی از آن حالت شُل و وار رفته‌اش در بیآید!

-بله…فقط قبلش

به سمت اُویس برمی‌گردد

-من با اُویس کار دارم…

منتظر نمی‌ایستد زود خانه را ترک می‌کند…اُویس با (منتظر باشید) به دنبال پریا می‌رود..

-چته؟

نگاه عصبانیش روی صورت خونسرد اُویس می‌شیند…هرچه او اتفاق آن شب را نادیده می‌گیرد

اُویس آن را جدی تر می‌کند..

-این خونه برای کیه؟

پوزخندی روی لبانش جاری می‌شود که پریا را لصبی تر می‌کند…

-برای ما ست!

کنترلی روی عصبانیت‌اش ندارد بی اختیار تُن صدای‌اش بالا می‌رود

-کدوم ما اُویس؟
-پریا خودت زدی به نفهمی؟اون شب من به تو چی گفتم؟فک کردی شوخی…

نمی گذارد کامل کند…اشکانش جاری می‌شود

-آره فکر کردم شوخیه…فکر نمی‌کردم اینقدر اُویس مُطلا بی‌نامو..

یک‌طرف صورتش به آنی سُرخ می‌شود…چشمان خیس و گریانش می‌شکند…

-بی‌لیاقتی…بی‌لیاقت باید مثل سگ باهات رفتار کرد..ارزش که نداری..

صدای عصبی‌اش در گوشش می‌پیچد..نفس‌اش بیش از بیش تنگ می‌شود..
آنقدر ضربه دست‌اش سنگین است…
که حتی جرعت دست گذاشتن روی آن گونه ملتهب راندارد….
همه چی حقیقت داشت اُویس شوخی نبود واقعا بازی می‌کرد با او…
بازوی‌اش میان دستان پُر قدرت اُویس اسیر می‌شود و او را شتابان به سمت در می‌کشد…
حتی نسیمی‌که گونه‌اش را نوازش می‌کرد درد آور بود…

-تو ماشین می‌شینی تا بیام…

حتی جا خوش کردن‌اش روی صندلی را حس نمی‌کند…هنوز درون شُوک است…
عمق فاجعه را درک کرده‌… این خانه برای او و اُویس است….برای باهم‌بودن…و این اوج ترس‌است..
آینده‌اش هرچه داشت نابود می‌شود…
قرار بود چهار روز دیگر به آمریکا برود…
پدرش…
چه‌می‌شد؟!
خیسی اشک روی گونه‌اش به مانند نمک بر روی زخم‌است‌..
صورتش را با دستان‌اش می پوشاند

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 58

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیلا ✍️
11 ماه قبل

خدای من پریا تو چه جهنمی داره گیر میفته
اون اویس رو بدین به من آدمش کنم
پسره بی نزاکت و لاشی حالا خیلی هنر کرده
ضرب دستشو هم داره نشون دختر بیچاره میده😑😑

بیصبرانه منتظر پارت بعدیم عزیزم خسته نباشی💚

عسل
11 ماه قبل

نویـسنده
گفتـی هر روز پارت میزازی
الــان سـه روزه پارت نذاشتی
لطفا تند تند پارت بزار

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x