رمان رزسیاه

رمان رزسیاه(بوی مرگ) پارت اول

4.1
(46)
رمان رز سیاه (بوی مرگ)

_:اه (با خشم گلای رز رو پرت زمین کردم)یعنی چی آخه این کیه خانجون چرا هرروز گل میاره بهم چرا چیزی نمیپرسی ازش
خانجون نگران نگام کرد میدونستم ترس برش داشته
نشستم زمین بی توجه به خاکی شدن لباسام صورتمو پوشوندم هق زدم
_:خانجون کیه این یادت نرفته که مرگ مامان و بابا اهورا کوچولومو داداش دوماهمو
_:رزا دخ…
داد زدم_:اسممو نگو خانجون نگو از اسمم بدم میاد اسمم بوی مرگ میده
خانجون هم هق زد که بلند شدم رفتم تو آغوشش نمی‌دونم چقد گریه کردیم دیگه آروم شده بودیم خانجون رفت خونه تا شام آماده کنه منم رزای سیاه رو از کف حیاط جمع کردم ریختم تو باکسش که چشمم به کاغذ ته باکس خورد کشیدم بیرون بازش کردم
_:«رزا وقتی که این نامه رو بخونی بدون خیلی به مرگت نزدیک شدی هیچ وقت نامه ها رو نخوندی میخوای بدونی چرا خانوادت رو قتل عام کردم ؟!
دم مرگت میگم رزا رزا رزا تو رز سیاه منی بختت مثل اسمت سیاهه تو رز سیاهی رز سیاه من اگه بشناسی من کی هسم خودتو خیلی سرزنش می‌کنی حتی تو اون دنیا هم خودتو سرزنش می‌کنی خیلی رز سیاه من تو خودت بوی مرگ میدی اماده باش »»
_:رز ننه رزا رزا خوبی این چیه دستت
_:خانجون نامه میگه نزدیکه مرگمم به کسری زنگ بزن بیاد خانجون اون پلیسه اون کمکم کنه خانجون
_:دخترم آروم باش کسری هفته پیش رفت ماموریت به گرشا بگم ننه
وحشت دربرم گرفت
_:نه نه خانجون به گرشا اصلا نگو تا حالا هرچی هم به گرشا اول گفتم اشتباه کردم الان فقط کسری باید بفهمه
_:باشه ننه باهاش تماس میگیرم
کسری و گرشا برادرن و خواهرزاده های خانجونن
بابا و مامان هر دو تک فرزند بودن بخاطر همین نمیخواستن من تک باشم اما کلا بی کس شدم همه کسم فقط خانجونه

از خواب بیدار شدم عصر شده بود یک ماه بود نه گرشا رو دیدم نه کسری رو گرشا به طرز عجیبی ازم دوری میکرد کسری هم مأموریت بود تو این یک ماه هر روز باکس گل رز سیاه دریافت میکردم و نامه های تکراری
آروم رفتم از پله ها پایین برق ها خاموش بود _:خانجون خانجون چرا همه جا تاریکه
صدایی از خانجون نیومد برق رو روشن کردم با دیدن خون روی زمین جیغ فرا بنفشی کشیدم یه تکه از سرامیک حال خونی بود قطره قطره یه مسیر رو ریخته بود با ترس به چاقو برداشتم و رد مسیر خون رو دنبال کردم رسیدم به ته حیاط که خونه نگهبانی بود که چند سالی میشد نگهبانی نداشت خانجون
آروم درو باز کردم که تاریک بود با ترکیدن چیزی از ترس جیغ کشیدم چشام سیاهی رفت با ضرب افتادم
_:رزا رزا ننه
_:رزا خاله جان پاشو
_:آب قند بدید بخوره فشارش افتاد
صدا ها رو گنگ می‌شنیدم بزور چشامو باز کردم که دیدم چند جفت چشم دارن نگام میکنن دوباره جیغ زدم و از هوش رفتم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 46

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
1 ماه قبل

خسته نباشی سارا جان🙏🏻😁
من حسابی گیج شدم با خوندنش از یه اوجی شروع کردی
موفق باشی ✋🏻😎
امیدوارم نصفه نمونه رمانت قول بده بمونی تا آخرش؟😂

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x