رمان مثل خون در رگ های من

رمان مثل خون در رگ های من پارت ۳۸

4.6
(51)

یک هفته گذشته بود از اون روز کذایی…
روز جدایی منو هیراد!

توی این یک هفته ام حالم خیلی بد بود، دکتر بهم گفت تا روز زایمانت باید توی بیمارستان بمونی…

از اینده میترسیدم…
من چطوری باید یه دختر رو بدون پدر بزرگ کنم؟
اصلا میتونستم؟؟

باید بتونم!
باید دخترمو به هرنحوی که شده، خوب و قوی بزرگ کنم…
یه جوری بزرگش میکنم که حسرت هیچیز به دلش نمونه…
فردا پس فردا که بزرگ شد نگه چون بابا نداشتم، این کارو برام نکردی…چون بابا نداشتم، این کارو برام انجام ندادی!

درسته کمرم از شدت این همه درد زندگی، خم شده… ولی من باید تکیه گاه دخترم باشم
باید به من تکیه بده…
برای خوشبخت شدنش دست به هرکاری میزنم…
از این به بعد من میمونم و ایسانم…

تو فکر و خیال های خودم بودم که تقه ای به در خورد…

رزا_بفرمایید

در باز شد و چهره ی ارش نمایان شد!
انتظار هر کسیو داشتم بیاد بجز ارش!

رزا_سلام…

ارش لبخند زنان وارد اتاق شد و در رو بست
_سلام دخترعمو

اومد جلو و نشست روی صندلی کناره تخت
_بهتری؟!

رزا_اره… خوبم

ارش_خداروشکر…وقتی شنیدم حالت بد شده و اوردنت بیمارستان خیلی ناراحت شدم
ایشالله دوباره سرپا میشی، با نی نی کوچولت یه زندگی تازه ای رو شروع میکنی…

لبخند زدم

ارش با ذوق گفت
_حالا بچت دختره یا پسر؟

رزا_دختره

ارش_به به…من عاشق دخترم
عروسش کنی ایشالله

رزا_حالا بزار بدنیا بیاد…یه فکری واسه عروس شدنش میکنم

ارش_خودم دخترتو میگیرمش

خندیدم

رزا_مگه من دخترمو میدم؟

ارش_نمیدی؟

رزا_نخیرم…دخترم باید بزرگ بشه، درس بخونه…

ارش_اعووووو
تا اون موقعه که من هفتا کفن پوسندم!

خندیدم
_خدانکنه…

ارش_حالا اسمشو چی میخوای بزاری؟

رزا_ایسان

ارش_اسم قشنگیه…

لبخند زدم….

دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد، تا اینکه ارش سکوت مون رو شکست…

ارش_من هنوزم بهت فکر میکنم!

(من بمیرم برای توووووو😭💔)

حرفی نزدم و سرم رو انداختم پایین
چی میتونستم بگم؟

ارش_تو چی؟
هنوزم منو دوست داری؟
مثل موقعه هایی که بچه بودیم و خودمون رو زن و شوهر میدونستیم…مثل اون موقعه هایی که میخواستیم یه قصر بگیریم مثل قصر سیندرلا…!

رزا_واسه این حرفا خیلی دیره…

ارش_دیر نیست رزا…
دیر نیست
من هنوزم دوست دارم
این قلبی که توی سینه ی منه واسه ی توعه که مریضه…تورو میخواد تا خوب بشه!

اشکم روی گونم سقوط کرد…

رزا_دیره ارش…من الان یه زن مطلقه ا، با یه بچه

ارش_اصلا ده تا بچه داشته باش…
من بازم میخوامت!
به چی قسم بخورم که باور کنی تمام جونمو میدم برای اون بچه؟
قول میدم مثل بچه ی خودم بزرگش کنم رزا…
واسش شناسنامه میگیریم…به اسم خودم…اسمو خودم میره تو شناسنامه اش به عنوان پدر
فقط اشکام میریخت و به حرفاش گوش میدادم…

ارش_من ازت نمیخوام همین الان جوابمو بدی!
فکر کن به حرفام
به اینده ی خودت و ایسان…بعد جوابمو بده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 51

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Sahar mahdavi

✌️😁
اشتراک در
اطلاع از
guest
34 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
10 ماه قبل

سحر سایت شلوغ شده برای همین نمیزارن رمان جدید بزارین حداقل باید دو یا سه تا رمان تموم شن تا رمان های جدید شروع بشن

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
10 ماه قبل

هووووو
دست دست
پا پا پا
💃💃💃💃💃💃
عروسیه عروسی🤣🤣🤣💃💃

Ghazale hamdi
10 ماه قبل

کاش حداقل رزا یه روز خوش ببینه و حالش خوب باشه🥺

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط Ghazale hamdi
Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
10 ماه قبل

دیازپام رو گذاشتم برو بخون یکم فوحشم بده که اتفاق خاصی نیافتاد توی این پارت🤗🤗😁😁😁

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
10 ماه قبل

😁😁😁😁فعلا میخوام یکم حرص بدم😜

Fateme
10 ماه قبل

بگردم ارشوووو🥲

Fateme
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
10 ماه قبل

چشم چشم
من خودم آرش دارم
ارشِ رمان بخاطر تو😂🥲

فاطمه
فاطمه
10 ماه قبل

فدات آرشم😭❤️🤣🤣🤣ایشالله تو مرد باشی و مرد بمونی.
ادامه رو از زبون هیراد نمینویسی؟

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
10 ماه قبل

آقا علیرضا خان کجاست که تو فدای آرش خان میشی🤔🤔😝😝😅😅

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
10 ماه قبل

والا😝
منم موخامممممم😭😭😭😭
ایشالا موفق باشی سحریی🥰😘

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
10 ماه قبل

چرا حیف که دورم؟

Ghazale hamdi
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
10 ماه قبل

اوهوم خیلی دوس دارم از نزدیک ببینمتون🥺🥺
منظورم از منم میخوام این بود که منم یدونه عین علیرضا میخواممم🥺🥺🥺😭😭😭

سفیر امور خارجه ی جهنم
10 ماه قبل

هووووووو
عروسیییییییی
هیراد آشغال🔪🥲
جنازه تو بیارن براممم

لیکاوا
لیکاوا
10 ماه قبل

ضحی بالاخره تلاشمون داره نتیجه میده💃💃
خوب سحر جون من برم هیراد رو بکشم چون دیگه بهش نیازی نداریم🗡

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
10 ماه قبل

وای بازم میاد؟

سفیر امور خارجه ی جهنم
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
10 ماه قبل

غلط کرددد

سفیر امور خارجه ی جهنم
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
10 ماه قبل

من میگم نباید نیاز داشته باشیم😂🔪

لیلا ✍️
10 ماه قبل

مطمئنم هیراد میاد زندگیشون رو خراب میکنه حالا ببین کی گفتم🙄

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

مطمئنن میاد

دکمه بازگشت به بالا
34
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x