رمان پوراندخت

رمان پوراندخت پارت ۱۳

3.9
(74)

رمان پوراندخت

پارت سیزدهم

(گلی)

نگاه توی آینه به چادر گل گلیم انداختم و آروم دستگیره در  اتاق مشترکمون رو پایین کشیدم .  که به محض باز کردن در اتاق با جسم محکمی برخورد کردم

_ آخ . آیی دردم گرفت

و بعد سرم رو بلند کردم که چیزی به فرد روبه روم بگم که با چهره نگران جهان خان مواجه شدم

_ خوبی؟ چیزیت نشد. ؟

همونطور که سرم رو می مالیدم با صدای ارومی جواب دادم

_ نه مشکلی نیست . من خودمم هم خیلی یهویی در رو باز کردم

جهان خان حرفم رو تایید کرد و آروم سرش رو کج کرد

_ حالا میری بیرون از اتاق تا لباسم رو بپوشم  بعد بریم توی حیاط برای جشن

چشم آرومی به زبون اوردم و پام رو از اتاق بیرون اوردم تا جهان خان بتونه لباس رو تن بزنه .  و روم رو به سمت پله های رو به رو برگردوندم….
میگن خان یه برادر داره احتمالا باید اتاقش اینجا باشه چون توی اتاق طبقه پایین که تختی ندیدم

” هیییع زشته دختر . بذار یه روز از اومدنت به این خونه بگذره بعد بشین همه جا رو دید بزن”

با این حرفی که تو ذهنم اکو شد از خودم خجالت کشیدم و سرم رو پایین انداختم . کارم واقعا زشت بود ولی خب یک لحظه که شیر خان در اتاق رو باز کرده نگاه گذرایی به اون اتاق کرده بودم ….

یعنی اتاق داداش خان  کدومشه  وچجوریه . اتاق ما که خوب بود . اصلا اینا رو ولش کن گلی داداش خان خودش چه شکلیه ، اسمش چیه…
هی این سوالات رو تو مغزم تکرار می کردم و چند لحظه بعد عقلم حرفای شماتت باری بهم می زدو باز دهنم بسته می شد اما باز چند ثانیه بعد همون آش بود و همون کاسه . که صدای با  در واقعا دست از افکار مضخرفم برداشتم. سرم رو پایین تر بردم

_ بیار بالا

از حرف جهان خان گیج شده بودم . چی رو بیارم بالا؟

_ د مگه کری خب میگم بیار بالا

اما  خب منظور جهان خان رو  نمی فهمیدم و به همین دلیل گفتم:

_ منظورتونو متوجه نمیشم خان. ب..باید چیو بیارم بالا

منتظر جوابی از طرف جهان خان بودم که  صدای خنده ولی خب از روی تمسخری بلند شد

_ هه خدایا حالا شیرخان هم میگه ‌. برات باهوش ترین و بهترین دختر این روستا رو گرفتم . این بهترینشونه . اینی نمیفهمه منظورم از بیار بالا سرشه . اگه این خوبه دختراست پس بقیشون چین.

با این حرف جهان خان تازه به عمق گندی که زدم پی بردم وای خدایااا منظورشون سرمه دیگه . و از شدت خجالت زیاد چشمام رو روی هم فشار دادم . که متوجه شدم سرم کمی بالا اومده

_ دوست ندارم زنم وقتی کنارمه و داره باهام صحبت میکنه نگاهش به زمین باشه . در واقع انگار داره با زمین حرف میزنه و منو با زمینی که روش پا میذاره یکی میدونه . پس نیازی نیست وقتی تنهاییم سرت رو پایین بندازی فهمیدی دختر جون

با این حرف خان اروم چشمام رو باز کردم و توی صورت استخونیش خیره شدم و جوابی از دهنم خارج کردم

_ چ …چشم

جهان خان لبخندی کمرنگی زد  و بعد سریع لبخند رو از روی صورتش پاک کرد و انگار که حرفی به دهنش خطور کرده باشه گفت

_ البته این که سرت رو بالا نگاه داری فقط و فقط باید موقع تنهایی مون باشه و توی جمع مردم خوش ندارم کسی چهره زنم و ببینه و مستقیم بهش زل بزنه .

_ بله بله . چشم چشم .

با اینکه سریع حرفم رو میزنم اما چهرش رنگ رضایت میگیره و بعد به پله ها اشاره میکنه و میگه

_ خب حالا سریع بریم که تا همین الان هم دیر کردیم برای جشن .

دوباره چشمی میگم و آروم چادرم رو بالا میبرم و شونه به شونه خان از پله های خونه پایین میایم و چشم  می دوزم به جشن بزرگی که خان به مناسبت ازدواج دائمی تنها فرزندش توی خونش بر پا کرده .

_به افتخار عروس و داماد گلمون کل کل.

تا پامون رو از داخل خونه بیرون گذاشتیم  یکی از مردم ما رو دید و بلند این جمله رو داد زد و بقیه مردم هم تا چشمشون به ما افتاد خوشحالی می کردند . زن ها کل می کشیدن و مرد  های دست می زدن . نمی دونستم الان باید خوشحال باشم یا ناراحت چون توی روستامون رسم بود که توی جشنی که خانواده داماد میگیره هیچ فردی از خانواده عروس نباید باشه و خانواده عروس فقط باید توی جشن خودشون باشن  و از این بابت ناراحت بودم . و کمی سرم رو بالا آوردم که همه جا رو دید بزنم که چهره ی آشنایی رو دیدم . این که این که……

این داستان ادامه دارد….

بنظرتون گلی کی رو دیده؟😉

( عزیزانم سلام . لادن هستم نویسنده رمان ؛ میخواستم بگم که من رو به خاطر این تاخیر دو هفته ای ببخشید . یکم حالم خوب نبود و فکر میکردم که  رمانم خوب نیست و خیلی حمایت نمیشه . اما با صحبت های خواهرم و بقیه فهمیدم که هیچ کاری بی عیب و نقص نیست و مخصوصا این که این رمان ، رمان اول منه . باز هم ازتون خیلی عذر میخوام ولی قول میدم جبران کنم و پر قدرت ادامه بدم💪 . ممنون از همه کسایی که از اول رمان  من رو همراهی کردن. دوستون دارم💗💗🥺)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا : 74

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Zoha Ashrafi

ضحیـــ، نویسندهـــ هـیاهو و ژوان🤎
اشتراک در
اطلاع از
guest
26 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
تارا فرهادی
9 ماه قبل

سلام لادن جان امیدوارم حالت خوب باشه
من یکی از طرفدارهای پر و پا قرص‌ رمانتم قلم خیلی زیبایی داری و داستان و خوب روایت میکنی
من از اول رمانت همراهت بودم ولی به دلایلی نمیتونستم کامنت بزارم فقط تنها مشکلی که تو داری نداشتن اعتماد به نفسه و این مشکل باعث میشه توی روحیت تاثیر بزاره و نتونی پارت بعدی رو بدی خیلی از نویسنده ها رو دیدم چون زیر رمان هاشون کامنتی دریافت نمی‌کنند خیلی دلگیر میشن و اصلا توجه ای به بازدید طرفدار هاشون نمیکنن و رمان رو ادامه نمیدن و این باعث آزرده شدن طرفدارهاشون میشه دقیقا مثل تو و اگه بخوان بعد مدت طولانی ادامه بدن مطمئناً طرفدارهای اولشو نداره پس لطفا با قدرت ادامه بده پارتگذاریتو مرتب کن و ممنون میشم طولانی تر بنویسی
به امید موفقیت های بیشترت عزیزم ❤️❤️😘
ببخشید متنم‌ طولانی شد🙏🏻

تارا فرهادی
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

فدات گلم❤️

خواننده رمان
خواننده رمان
9 ماه قبل

سلام برای اولین داستان خوبه ادامه بده عزیزم مشتاقیم برای پایانش

الماس شرق
9 ماه قبل

سلام عزیزم
طولانی‌ترش کنی خوب میشه ادامه بده
تاخیرت باعث میشه یادم بره چی بود چی شد🤦🏻‍♀️😂

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط الماس شرق
𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
9 ماه قبل

چه عجب چه عجب…
من که زبونم مو در اورد از بس به ضحا گفتم رمان رو بزارین😒
عالی بود لادن جونم💕🥹

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

😍🙏

لیکاوا
لیکاوا
9 ماه قبل

قلمت خیلی قشنگه و این که اولین رمانته با همچین قلمی خیلی خوبه👏🏻
خیلی از افراد رمان هارو میخونن و نه نظر میدن و نه امتیاز. اما نویسنده باید ادامه بده و یم رمان خوب بنویسه .
من از اثل رمانت رو میخونم و یادمه نظر هم دادم؟ پرقدرت ادامه بده که من یکی منتظر ورود پوراندختم 😂
موفق باشی❤

راه پله خونه گندم اینا ....
راه پله خونه گندم اینا
9 ماه قبل

نویسنده عزیز!!! سلام🙌🏾
به عنوانِ کسی که از سرِ کنجکاوی اومد رمانِ شما،که بر اساسِ واقعیت بود رو بخونه ..
۱-همین که رمانتون آبکی نیس!
۲-همین که دو ساعت رمان تو رنگِ لباسِ و مدلِ چهره کاراکترا مکث نمیکنه و کلیشه هایِ دیگه…
این به نظرم برایِ شما که رمانِ اولتونه واقعا ستودنی👌🏾
و ادامه دادنِ این رمان خالی از لطف نیست:)
دمتون گرم🙌🏾❤️

sety ღ
9 ماه قبل

بیخیال لادن😁🤣
کل دنیا رو به یه ورت بگیر و عشق و حال کن دختر😁
خودتو رمانت عالی هستین 😘💕

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

ستی جان چرا متانویا‌ رو نمیزاری؟

sety ღ
پاسخ به  لیکاوا
9 ماه قبل

دست رو دلم نزار که دلم خونه😢😢
مسافرت که رفتیم تو ماشین کلی نوشتم😁
برگشتیم تهران گوشیم پیام داد که حافظه اش پر شده داشتم خالیش میکردم اشتباهی پارتایی که نذاشتم رو پاک کردم🤦‍♀️💔
گوشیم هم قابلیت بازگردوندت فایلای پاک شده رو نداره😐🤦‍♀️💔
یه حال اساسی میخوام که بنویسمش دوباره🤦‍♀️💔
این چند روزم داشتم به خودم فوش میدادم که نیومدم تو سایت🤣🤦‍♀️

لیکاوا
لیکاوا
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

ای واییییی😭💔
این چندروز که نبودی چند بار پارت های قبلی رمان رو خوندم ، اگه میتونی بنویسش‌🙏
خیلی قشنگ بود رمانت ❤
امان از این پر شدن حافظه گوشی وقتی پر میشه یعنی مکافات

sety ღ
پاسخ به  لیکاوا
9 ماه قبل

مرسی از لطفت عزیزم😍😍😍
حسش بیاد مینویسم حتما😘♥️

saeid ..
9 ماه قبل

سلام لادن جان اره بعضی وقتا وقتی کسی کامنت نمیزاره یا حتی امتیازی برای رمان نمیده دل سرد میشه از نوشتن..
و اینکه قلم اولته،با تلاش میتونی موفق بشی اگر چه قلمت زیباس و دوست دارم
ولی در کل گفتم..موفق باشی.

سفیر امور خارجه ی جهنم
9 ماه قبل

عزیزدلم رمانت عالیه به عنوان قلم اول همین که آبکی نیست و و هی کش نمیدینش و تو رنگ و لباس و چهره ی کاراکتر ها تو صحنه ها خلاصه نمیشه خیلی خوبه
پر قدرت ادامه بده مهربونم
موفق باشی❤✨

دکمه بازگشت به بالا
26
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x