رمان رزا

رمان رزا پارت شانزده ۱۶

4.3
(33)

عزیزای دلم کمی پارت ها دیر به دیر شد🙏🏻🙏🏻

بهش کم محلی کردم عنتر..
با کمک خودش هر چی وسایل ورزشی داشتم مثل اوردیم تو بالکن تردمیلم گزاشتم کنار در بالکن..

_حالا چرا اخمات تو همه؟

اصلا دلم نمیخواست باهاش حرف بزنم مرتیکه امروز خیلی خودمونی شدهااا..

_چون گفتم تربچه ناراحت شدی؟ناراحتی نداره که باور کن خیلی بهت میاد این اسم..

براق شدم سمتش

_اصلا بهم نمیاد..چون تپلم و عاشق لباس قرمزم بهم میگی تربچه؟خوبه منم بهت بگم گوریل ؟یا..اممم…بادمجون…اره بامجونم خیلی به تو میاد..

این بار دیگه نتونست نخنده و زد زیر خنده..

_حالا چرا بادمجون؟!

اشاره ای به لباس سیاهش کردم..

_چون هم هیکلت گندس هم درازی هم لباس تیره میپوشی..

دوباره شروع کرد به خندیدن..

_باشه باشه تو بردی..

ایش کش داری بهش گفتم و رفتم سمت دمبلا…

_بیا بادمجون خان بیا تمرین کنیم که ظهر شد..

سرفه مصلحتی کرد و خیلی جدی بهم میگفت که چه کار کنم چه کار نکنم از اینایی بود که موقع کار جدی میشدااا…

_برنامه غذاییت و رژیمت که با غذاهایی که دیشب خوردی معلومه افتضاحه…

_نخیرشم..خیلیم برنامه غذاییم اوکیه..

_نه بابا..

_جون تو..

_زبون دراز بگو ببینم این همه اشغالی که خوردی چی بوده؟

_درست حرف بزناااا اونا…اونا همشون رژیمی بودن..

اول ابروهاش بالا پرید بعد دوباره کنار چشمش چین افتاد..

_که رژیمی بودن؟!

_اره رژیمی بودن..

_اهاا..خوبه..اون وقت از کی سیب زمینی سرخ کرده رژیمی شده من خبر ندارم؟

مرتیکه دراز داشت مسخرم میکرد..
اصلا به توچهههه..

_فضولی نکن.. یه برنامه طبق اون چیزایی که میگی بده بهم..

_نه دیگه خودت فست فود رژمی میخوری

_خی…

میخواستم بگم خیلی پرو شدیا..ولی ترسیدم بزن زیر همه چیز و بره..

مرتیکه گاو..

_بسه واسه امروز خسته شدم..
با گوشیم ده تومن میزنم به حسابت بقیشم بمونه برای وقتی وزن کم کردم..

نزدیکای ظهر بود که رفت با گوشیم بعد رفتنش پولو برای گرشا زدم به حسابش منتها کل پول رو چون نیاز داشت

بماند که کلی هم سر رژیم غذاییم کلکل کردیم مرتیکه با این برنامه ای که ریخته قطعا من از گوشنگی یا میمیرم یا سوتغزیه میگیرم ولی چه کنم که مجبورم وای خداااا واسه اون لحظه که منو به عنوان دختر برگزیده سال معرفی میکنن لحظه شماری میکنم کی میرسه اون روز؟ ولی هر کاری میکردم نمیتونستم از فکر گرشا بیرون بیام..

یعنی واقعا میخواد زن بگیره؟اره دیگه گیتی خانم خیلی دلم میخواد ببینمش خیلی زیاد دوست دارم بیشتر راجب این حاج گرشا بدونم من فقط یه اصل ساده ازش میدونم که کافی نیست من باید بدونم راجبش فایده نداره سریع پریدم سمت گوشیم و رفتم تو اینستا اسمشو سرچ کردم کلی اکانت با این اسم و فامیلی اومد همشونو دونه دونه چک کردم تا پیداش کنم..

اهاااا….اینههههه..  پیداش کردم

‹ گرشا›

۳۰۰تا پست از خودش گزاشته بود هر کدوم یه جای مختلف و با ژست مختلف دختره ی خل اگه کس و کارش بودم میزدم تو دهنش تا این کارا رو نکنه. ۲۳سالشه ولی بچس..عقل نداره این از پستای اینستاگرامش اونم از رویای دیرینش اخه مدل شدم شد ارزو پدرش غیرت نداره اجازه میده دخترش تنها زندگی کنه؟یا بخواد بره دبی خودشو به نمایش بزاره؟با یاد اوری لباس قرمزش که مثل تربچه شده بود خندم گرفت کلا از این مدل دخترا خوشم نمیاد یه مشت قرتی و بچه پولدار که هر غلطی دلشون میخواد تو زندگیش ازادن انجام بدن…

حیف حیف که به این پول برای جهاز گیتی لازم دارم وگرنه عمرا قبول میکردم یه لحظه چشمم به پیام واریزی خورد کل پول رو واریز کرده خدا رو شکرت اما قرارمون چیز دیگه بود فردا ازش بپرسم

گوشیمو زمین گزاشتمو زل زدم گیتی چهره ساده اما زیبا..پاک و معصوم یه لحظه رزا و گیتی رو باهم مقایسه کردم نه نه نه گیتی من هرگز مثل اون دختره ی سوسول نیست اصلا دلم نمیخواد قضاوتش کنم ولی نمیتونم دید خوبی به دختری داشته باشم که جلو نامحرم بیخیاله

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 33

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خورشید حقیقت
4 روز قبل

گیتیه من؟ زنشه جدا؟ من فکر کردم خواهرشه!!!

قلمت سبز!

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x