رمان رزا

رمان رزا پارت هشتم (8)

4.4
(25)

لیوانو سریع سر جاش گزاشتمو دویدم سمت در مثل میگ میگ خودمو رسوندم و درو سریع باز کردم همین که درو باز کردم نفهمیدم چجوری پام پشت پادری گیر کرد و افتادم منتظر بودم هر لحظه سرم با پارکت برخورد کنه چشمام بسته بود و افتاده بودم ولی نه روی زمین
روی چیزی افتاده بودم که کمی از زمین نرم تر بوددنکنه افتادم سرم خورده جایی و مردم؟!!!!
آروم آروم چشمامو باز کردم ببینم واقعا مردم یا نه همین که چشمامو باز کردم با یه جفت چشم عسلی روبه روبه شدم هر دو زل زده بودیم به چشمای هم یعنی واقعا مردم؟!

_تو حوری بهشتی هستی او لالا چه حوری ای هم هستی ؟!

اونم مثل من همزمان که زل زده بود تو چشمام  اروم جواب داد

_مگه حوری بهشتی مردم داریم؟

_نمیدونم که

_ولی من مطمئنم تو شیطانی…

_وا!!چرا؟

_چون الان دو دقیقس افتادی روم

_خب مشکلش چیه؟

_مشکلش اینجاس که منو شما نامحرمیم

حرفشو با صدای بلندی گفت جوری که ترسیدم و فهمیدم خبری از حوری و بهشت و مردن نیس خیلی زود از روش بلند شدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 25

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خورشید حقیقت
1 روز قبل

وایییی این دختر خیلی باحالههه

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x