رمان

رمان دلبرِ سرکش part40

4.8
(4)

راوی ( نرگس بانو 😂)

اردیبهشت1402

هم کیمیا درگیر درس و دانشگاهش شده بود هم شهریار در رفت آمد بود بین کیش و مشهد قرار بود شیرینی و بستنی فروشی در مشهد باز کند و مغازه اش هم خریده بود
وقت سرخاراندن نبود کیمیا کسی که نمراتش از بیست پایین نمی آمد طوری می‌خواند که نمرات بزور به دوازده سیزده می‌رسید گاهی خودش تنها دنبال جهاز خریدن میرفت بعضی اوقات غرغری میکرد احسان جای شهریار پا به پایش در بازار ها می چرخید سر این قضیه خیلی دعوا کردند حتی از شهریار خواست کار جدیدش در مشهد کنسل کند دوست نداشت با احسان برای خرید خانه اش برود اما شهریار گوش هایش در و دروازه بود
شهریار هم درگیر بود موتورش را فروخت برای تکمیل پول خرید مغازه پیاده همه جا میرفت و خیلی لاغر شده بود چهره تیره شده بود به قول پارسا برنزه شده بود😂
کیمیا هر شب زنگ میزد صحبت هایشان دیگر طولانی نبود در حدی که انگار خبر زنده بودن هم را از هم می گرفتند
آشوبی که در این زندگی بهم ریخته افتاد یک کودک بود که مهمانشان شد و نامه که ادعا میکرد پدرش شهریار است

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Narges Banoo

http://rubika.ir/nargesbanoo85
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
6 ماه قبل

این پارت کوتاه بود یا کامل تایید نشده؟

𝓗𝓪 💫
6 ماه قبل

دوباره رمان من رفت تو مشکل ارسال نمی کنه😒

مرسی عزیزم در صمن زیارت قبول 🩷

saeid ..
پاسخ به  𝓗𝓪 💫
6 ماه قبل

وا چرا؟
چه مشکلی پیدا کرده؟

𝓗𝓪 💫
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

علامت قرمز میزنه که شما چیزی ارسال نکردی

𝓗𝓪 💫
پاسخ به  Narges Banoo
6 ماه قبل

امتحان می کنم ببینم میشه

دکمه بازگشت به بالا
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x