رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت نوزده

4.8
(11)

فرزاد تیکه میپرونه که:ماشالله دایره ی ارتباطات چقدر گسترده است؟

_ببخشید؟راجب تلفن هامم باید توضیح بدم؟

افخم تشر میزنه:فرزاد

فرزاد از جا بلند میشه و به سمت بیرون میره

نوشین هم با تعجب میگه:وا چش شده این .

بعد از جا بلند میشه و میره زیبا میره دنبال نوشین و کاوه هم به اجبار میره دنبال زیبا و فقط منو افخم میمونیم

یکم چپ و راست رو نگاه می‌کنم که میگه :مگه برادرت فوت نکرده بود؟

مرسی از اینکه سر صحبتو باز کردی

_چرا بابا امید همسایه ی چند سالمونه‌ داداش ستاره همون دختری که اون شب اومده بود رستوران .فقط چون بابا به خانواده ی ستاره وصیت کرده بود مراقب من باشن اینم اینجوری میکنه و گرنه جز همسایگی و دوست خانوادگی صنمی نداریم باهم

لبخندی میزنه و میگه:مهم نیست .فرزادو ولش روزی دوبار عاشق میشه و شکست عشقی میخوره

میخندمو میگم:بابا‌هنوز دو روز نیست اومدم اینجا
بعد با عشوه میگم :یکی خاطر خواهامو جمع کنه

می‌خنده و زیر لب میگه:بچه پررو

گوشیِ افخم زنگ میخوره و بعد از صحبت میگه کاوه گفت بیاید بریم خونه

میگم:قرار نبود بریم شهربازی مگه

افخم میگه :فرزاد گند زد به برنامه ها دیگه

ناراحت از جا بلند میشم و جلوی در میریم سوار ماشین
میشیم همه رفتن و ما موندیم بغ کرده میشینم که افخم میگه:اگه خیلی ناراحتی…میخوای…

یه چیزی میخواد بگه ولی هی قورت میده حرفشو

ابرومو بالا میندازم و میگم:میخوام؟!

آب دهنشو قورت میده و میگه:میخوای باهم بری
لبخند گله گشادی میزنم و میگم:میخوای منو ببری شهربازی؟

متعجب نگاهم میکنه که میفهمم‌گند زدم و میگم:آخه آخه فکر میکردم الان مثل آدمای مغرور صداتو کلفت کنی و بگی :شهربازی برای بچه هاست

واسه این قسمت از حرفم خودمم صدامو کلفت کردم که خنده اش گرفت و گفت:عجب!حالا چیکاره ایم؟ بریم یا نه؟

نه دلم میومد هم خجالت میکشیدم پس گفتم:نه دیگه کیفش اینه بچه ها هم باشن صبر میکنیم فردا شب میریم

باشه ای‌میگه و استارت میزنه و میریم به سمت هتل
تو راه به این فکر کردم که اوایل فکر میکردم که افخم چقدر مغرورِ یا حتی‌اون منشی که می‌گفت امیدوارم مدت زیادی اینجا کار‌کنی

این افخم به شدت دوست داشتنیه!باید اعتراف کنم خوشم میاد ازش .عاشقش نیستم‌اما کششی که تو این یک ماه نسبت بهش داشتم خیلی قوی تر از این

حرفاست.خداروچه دیدی یهو عاشقش شدم چی؟!

از فکر خودم خنده ام گرفت

《آرش》

نفهمیدم چی شد که گفتم بریم شهربازی.اما وقتی دیدم یهو چقدر ناراحت شد یه جوری شدم
.تو مسیر داشتم به تغییرات این چند وقتم فکر میکردم
.منی که تو مدت چند سال تونستم با کاوه انقدر صمیمی بشم الان چطوری انقدر با دلارام راحتم

چی شد که خانم حبیبی شد دلارام؟

نمیدونم چی شد اما از این تغییر یهویی اصلا پشیمون نیستم و احساس خوشایندی دارم

نمیدونم ولی تو این سفر حس میکنم من باید تکیه گاهش باشم شاید بخاطر همین خواستم بر شهربازی
هر چی هست هم خوبه هم نگران کننده

چون من شرایطم جوری نیست که بتونم کسی رو وارد زندگیم کنم.اما خوب بودنش بخاطر اینه که از وقتی با دلارام آشنا شدم دیگه عذاب وجدان همیشگی از یادم میره و کنارش حال خوبی دارم

اینو تو همین یکماه فهمیدم

《دلارام》

دوروز بعد
با خستگی خودمو رو مبل انداختم و داد زدم :وای خدا …مردم از خستگی

مالکی برامون خونه خریده بود تا تو هتل آواره نباشیم

صدای زیبا میاد که میگه:هیچکس حق نداره بشینه ها یَک یَکتون باید کار کنید
و با پاش میزنه به کمرم و میگه:پاشو دلا خونه ی رو خاک گرفته من دووم نمیارم تو این خونه

بعد جیغ میکشه :کاوه

کاوه میاد پایین و من تا چشمم میخوره بهش منفجر میشم از خنده روسری که دور سرش بسته و شیشه پاککنی که دستشه عجیب بامزه است اش کرده

همینطور که می‌خندم بریده بریده میگم:ب..بسوزه …پدر عا..عاشقی

همون احظه صدای افخم میاد که رو به کاوه میگه:کمم زن ذلیلی بدبخت

بهش نگاهی میندازم پیتزا دستشه و من گشنه تر از همیشه ام

فرزاد پشت سرش و داره بهش اروم اروم نزدیک میشه و من اینبار دیگه نمیتونم خودمو کنترل کنم و با خنده میگم:لاشخور ها در حالی که برای شکار به طعمه ی خود نزدیک می‌شوند….

همین چهارتا جمله کافی بود تا همه منفجر بشن از خنده و فرزاد با خنده بگه:گشنمه خب

نوشین از اتاق میاد بیرون و میگه:دهنت سرویس دلا لعنتی کل لباساتو جمع کردی آوردی که مردم تا جمع کردمشون

صدای زنگ گوشیم میاد و من توجهی به حرف نوشین نمیکنم کع باز ادامه میده:بیا کشت خودشو

از دستش میقاپمو گوشیم و جواب میدم و با عشق به ستاره سلام میدم:چطوری خوشگلههه

صدای شاداب ستاره از اون ور میاد که میگه:جووون رفتی خارج آدم شدی قبلا کمتر از گاو نمیگفتی

دوباره می‌خندم و میگم:اثرات بر و بچ هلنده

افخم لبخندی میزنه و سر از روی تاسف تکون میده و میره سمت آشپزخونه و تا میاد پیتزا هارو بزاره رو کابینت جیغ زیبا درمیاد:نزاریا هنوز دستمال نکشیدم

صداش به ستاره هم میرسه که میگه:کیه اون وسواس بدبخت؟ لعنتی وسواس و تو؟ بیچاره شد که

درحالی که پامو میزارم رو عسلی میگم:بابا شیرش خشک شد از بس حرص خورد و شروع میکنم اداشو درآوردن:دستمال نکشیدم نزاریا. نکنیا.نخوریا

پس گردنی که میخورم بسی ناجوان مردانه بود برمی‌گردم و به کاوه ای که اینکارو کرده نگاه می‌کنم که میگه:دفعه ی بعدی راجب زنم درست حرف بزن

جایی که زده رو میمالم و میگم:دین دیرین دارید دیرین….انتخابی مطمئن

نوشین میفهمه منظورم چیه که می‌خنده و دستشو به حالت خاک تو سرت درمیاره

صدای خنده ی بقیه هم میاد

ستاره هم از اون ور صدای خنده اش میاد و میگه :دهنت سرویس اونجا ادم باش لااقل

می‌خندم و میگم:چخبر!همه خوبن؟والده ی مکرمه ؟

_خوبن همه سلام دارن.دلم برات یه ذره شده کصافط

لبخندی میزنم و میگم:بهتون گفتم بهم وابسته نشید .من مهمون امروز و فردام

میخنده و میگه زهرمار گمشو

یکم دیگه باهم حرف میزنیم و درآخر شکمم مانع صحبت میشه و قطع میکنیم

میرم سمت آشپزخونه و با دیدن میز چیده شده لبخندی میزنم و میگم:زیبا همیشه بیا خونمون

صورتشو جمع میکنه و میگه:من دو دیقه تو رو تحمل نمیکنم چندش میکروب

همشون می‌خندن و من پوکر شده میگم:سیهدیر

معنیشو نمی‌فهمه و منم نمیگم تا بمونه تو خماری
درست زمانی که بلند میشم‌تا برم بخوابم صدای افخم میاد که میگه:برای فردا یه لباس رسمی بپوش میریم‌شرکت

سر جام متوقف میشم و میگم:فقط من؟ پس بقیه چی

تو چشمام نگاه میکنه و میگه:هنوز واسه رو کردن بقیه زوده

سوالی نگاش میکنم که میگه:برو بخواب صبح زود باید بریم

از پله ها بالا میرم و قبل از رسیدن به اتاقم توجهم به اتاقی که درش قفله جلب میشه.
صبح هر چقدر سعی کردیم در و باز کنیم نشد و کلید رو هم پیدا نکردیم و خب چون اصولا من خیلی فضولم تمام سلول های بدنم دارن داد میزنن :دلارام دلاور .کلید و پیدا کن ببر. در اتاق و باز کن .یکمی توش کنکاش کن
شاعر:دلارام

اینکارو میکنم .نه فورا ولی حتما

به سمت اتاقم میرم و خودمو پرت میکنن رو تختی که برخلاف هتل نرمه

…..

صبح روز بعد

نگاه سر سری به خودم میندازم موهام دم اسبی بسته شده بالا سرم و سوسکی فرفری جلو صورتم ریخته

یه کت شلوار کرم با شومیز سفید و کفش پاشنه بلند سفید
برای روز اول خوبه .کیف شیری رنگم رو برمی‌دارم و از پله پایین میرم

توقع دارم الان افخم با دیدنم روم زوم شه و وقتی بهش میگم بریم درحالی که کتش رو درمیاره بیاد و بگه فعلا باهم کار داریم و ….حاوی صحنه های مثبت ۱۸

یا حداقل روم زوم شه و لبخند بزنه و بگه :تو هر روز قشنگ تر میشی یا من هر روز عاشق تر؟

یا روم زوم شه و درحالی که نزدیکم میشه اهنگ مرا ببوس برای آخرین بار .تو را خدا نگهدار “پخش شه

اما وقتی میرم پایین افخم اصلا نیست و تو حیاط تو ماشین نشسته

تو خونه کسی نیست نمیدونم کجان و قراره از افخم بپرسم

سوار ماشین که میشم‌ و نگاش میکنم
چقد خوشگل شده تو اون کت شلوار طوسی

دلم میخواد همین الان بهش بگم ای پسر چشم درشتو بیا بریم اون پشتو

اما یه چیزی مانع کار من میشه به اسم شرف
_سلام

با صداش به خودم میام و آروم سلام میدم و میگم :بچه ها کجان؟ندیدمشون

لبخندی زدو سر تکون داد:تا فهمیدن ما نیستیم گفتن میرن گشت و گذار

_این وقت صبح؟

سری تکون میده و میگه:تو کاوه رو نمیشناسی از آدامسی که میچسبه به لباس کَنه تره

میخندمو دیگه چیزی نمیگیم
حرکت میکنه سمت شرکت تو راه تو ترافیک میمونیم یه دیقه چراغ قرمز و درست وقتی میخوایم حرکت کنیم یه ماشین میگیره جلومون و اگه افخم به موقع ترمز نمی‌کرد الان شربت شهادت رو نوشیده بودیم

کنترلم رو از دست میدم و داد میزنم: هوووو حواست کجاس یارو و بعد اروم تر میگم انگار از وحشی اومده

افخم با تعجب نگاه میکنه و بعد تک خنده ای میکنه و منم هیچی نمیگم حدود یه ربع بیست دقیقه بعد جلوی یه برج بزرگ نگه میداره

بهش نگاه می‌کنم سر درش یه تابلو زده و به هلندی و انگلیسی نوشتن :شرکت داروسازی ایران هورمون.

آرش سوئیچ رو میده نگهبان و خودش پیاده میشه به سامسونت دستش نگاه می‌کنم و
همونو می‌کشم تا بالا و بعد به برج حداقل ۴۰ طبقه ی روبه روم نگاه می‌کنم

یعنی تو داروسازی انقد پول بود من نشستم خونه؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
9 ماه قبل

زیبا بود 😊

Fateme
پاسخ به  saeid ..
9 ماه قبل

❤️

Newshaaa ♡
9 ماه قبل

من امروز خیلی اوکی نبودم ولی تا پارت پنج خوندم😁فردا اگه خدا بخواد دیگه خودمو میرسونم به پارت نوزده🥲💕

Fateme
پاسخ به  Newshaaa ♡
9 ماه قبل

❤️

لیلا ✍️
9 ماه قبل

به خدا که این دلی مغزش معیوبه قاطی داره😂

هر بار پارت‌هات قشنگتر از قبل میشه خسته نباشی فاطی جون👏🏻👏🏻

حدسم اینه آرش به خاطر یه مسائلی با دلی ازدواج نمیکنه.. هنوز دودله و تکلیفش با خودش مشخص نیست ☹️ دلارام هم پا رو قلبش میزاره و میره سمت اونی که تصمیمش جدیه بله درست فهمیدین امید… یا شایدم فرزاد خدا رو چه دیدی😂😁

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

😂😂❤️
قشنگی یه رمان واسه نویسنده اش اونجایی که خواننده ها سعی کنن حدس بزنن
معلوم نیست چی میشه ببینیم چی پسش میاد

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
9 ماه قبل

عزیزمم😍

آره درسته منم عاشق حدس زدن‌های مخاطبهام هستم🙃

بیصبرانه منتظرم ببینم چی میشه😊

دکمه بازگشت به بالا
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x