رمان حس خالص عشق

رمان حس خالص عشق پارت ۶

3.9
(30)

نگاهی به ساختمانی که جلوش ایستاده بودیم کردم … حسم میگفت هر لحظه قراره بریزه رو سرمون …

فیزکو با دستش منو به داخل ساختمان هدایت کرد … داخل محیطی نسبتا تاریک شدیم .

قلبم داشت از جا درمیومد ، دستی به فیزکو زدم و با ترس از خواهش کردم ….

– فیزکو ، تروخدا بیا از اینجا بریم …. من میترسم .
میرم دنبال یه کار دیگه … اخه اینجا کجاست که به ادما کار میدن ؟؟ اخه توعم نمیگی چه کاری ؟؟

نگاهی به چهره ترسیده ام کرد و خنده ای کرد …

– بابا نترس ، بزار بریم پیش یارو ، نهایتا اگ خوشت نیومد ، یه بهونه میاریم دیگ …

اخمام تو هم رفت و باشه ای گفتم ….

بالاخره بعد از کلی در های تو در تو رسیدیم به …. یه …. مرد ؟؟؟….. زن ؟؟؟؟. حالا هرچی . همینجا دوزاریم افتاد … منظور از کار ، خلافه …. عمرااااا … من هچین کاری نمیکنم ….

روبه فیزکو برگشتم و بلند مخاطب قرارش دادم …

– ببین من کار خلاف نمیکنم ، جاساز مواد و ، چیدونم همون کارا که با دخترا میکنین براتون مواد جابه جا کنن …. ببین من از اونا نیستم …

تا من حرفمو تموم کنم فیزکو آب شد …. خیلی جدی روبه من کرد ….

– هیشششش ، بابا دودیقه چیزی نگو …. بخدا هرچی بدبختی کشیدی سر این زبونت بوده ، من بالاخره نفهمیدم تو میترسی یا نه از اونایی که زبونش درازه ….

مرد روبه رو خنده ای کرد باعث شد من بیشتر بترسم …

– فیزکو ، ولش کن دختر کوچولومون رو . راستی یادم رفت برای چی اومدین اینجا ؟؟

فیزکو توضیح داد که من دنبال یه کارمو و اینا ….
مرد ، روبه من برگشت ، تا فک من داشت از ترس میلرزید …

– خب چجور کاری دوست داری ؟؟؟

چشام از تعجب گرد شد ، مگ فروشگاه زنجیره ای ؟؟؟

مکثی کردمو با سردرگمی جواب دادم :

– خب پول خوبی داشته باشه و ….

مرد پشت میزش نشست و منو برانداز کرد :

– شبی ۵۰۰ تومان چطوره؟؟ برای شروع ؟؟
اینم بدون فقط چون با فیزکو اومدی راحت قبول کردمت .. مگرنه اینجا جای هرکسی نیست …

نگاهی به فیزکو انداختم که چهره رضایتمندانه ای به خودش گرفته بود …

– عوضی

با گفتم این کلمه از اتاق بیرون رفتم و خودمو به خروجی ساختمون رسوندم

فیزکو هم سریع پشت سرم اومد بیرون

– این چه حرکتی بود کردی بچه ؟؟؟

– مث اینکه تو اصلا حالیت نیست ، من همچین آدمی نیستم ، چرا فکر میکنید چون مادر ندارم و بابام یه معتاد عوضیه ، منم حتما یه جندم برای شبای آدمایی که نمیشناسمشون ….

– کی میخواد اهمیت بده تو کی هستی ؟؟
فقط پول مهمه که بیاد توی دستت ، که خوشحال بشی ، هرچی که دوست داری رو به دست بیاری ، تازه هروقت هم که دلت بخواد میتونی کار کنی ….

اشک از گوشه چشمم پایین میومد ، زخم کنار چشمم خیلی می سوخت ، خواستم چندتا فحش دیگه بار فیزکو کنم که نمیدونم چیشد
تعادلم رو از دست دادم و افتادم زمین ….

خوشحال میشم نظرتو بهم بگی ❤️😍

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا : 30

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

HSe

هلیا هستم ...نویسنده رمان حس خالص عشق ماه گرفتگی نیویورک سیتی خوشحال میشم یه سری به رمان هام بزنی😊❤️
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tn
Tn
9 ماه قبل

رمان زیبایی هست 💜
به نظرم بیشتر درباره مشکلاتی که توی جامعه ها وجود داره میخوای بنویسی که به نظرم موضوع جالبیه 🥰

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x