رمان حس آبی

پارت پنجم #حس_آبی

4.6
(125)

🍃ᬼ꙰ٖٖٖٜ🌸ᬼٖٖٖٜ꙰🍃part 5

سرجامون نشستیم …

باورم نمیشد منی که زیباترین رویاها رو نسبت به عقد خودم داشته بودم وضعیتم این شده بود

عاقد:بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدُ ِلله الذی أحَلَّ النِکاحَ و حَرَّمَ السّفاحَ و الزِّنا، و اَلَّفَ بینَ القلوب بعدَ الفِراق و الشِقاق، و آنسَهُم بالرأفه و الصَلاحِ، ثم الصّلوهُ و السلام علی سیدنا محمدٍ و آله البَرَرهِ الکرام.
و قال اللهُ تبارک و تعالی: وَ اَنْکِحُوا آلْاَیامی مِنْکُمْ وَ الصّالِحینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ اِمائِکُمْ اِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللهُ واسِعٌ عَلیمٌ وَ مِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَ جَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ
و قال رسول الله (صلی الله علیه و آله): النِّکَاحُ سُنَّتِی فَمَنْ رَغِبَ عَنْ سُنَّتِی فَلَیْسَ مِنِّی‏. و قال (ص): مَنْ تَزَوَّج فَقَدْ أَحرَزَ نِصفَ دینِهِ فلیَتّقِ اللهَ فی النِصفِ الباقی.

🌱گذشته🌱
مامان جونم میدونی یکی از فانتزیهام برای ازدواج چیه؟؟؟
مامان سری به نشونه چیه تکون داد
و من ادامه دادم:دوست دارم وقتی میخوام ازدواج کنم..
ازدواجم با شخصی باشه که خودم انتخابش کرده باشم، یعنی دلی باشه و البته تایید تو و بابا هم مهمه ها..
ولی میدونی مامان
دلم میخواد زندگیم با عشق شروع بشه،و کسی که عاشقمه و خاطرمو میخواد، وقتی برای خواستگاری که میاد،دوست دارم نزدیکای خونمون که رسید خودش جلوی ماشینهایی که همراهیش میکنن قدم زنان به سمت خونمون حرکت کنه و صدای بوق و هلهله و شادی گوش فلک رو کر کنه..

مامان قهقهه ای زد و گفت :رویای قشنگیه ،ولی بدون هیچوقت تو واقعیت همچین چیزی نمیشه …

راستم میگفت…

🌱زمان حال🌱

از فکر و خیال گذشته بیرون اومدم
عاقد:

أنکحتُ مُوکلتی مُوکِّلی علی المهرالمعلوم… قبلتُ النِّکاحَ لمُوکِّلی علی المهرالمعلوم
زوّجت مّوکلتی بمُوکِّلی علی الصداق المعیَّن… قبلتُ الترویج و الزواج لمُوکِّلی علی الصداق المعلوم
متعتُ مُوکلتی مُوکِّلی علی الصداق المعلوم… قبلتُ التمتیع لمُوکِّلی علی الصداق المعلوم
أنکحتُ و زوّجتُ مُوکلتی بمُوکِّلی علی المهرالمعلوم مع الشرائط المذکور… قبلتُ النِّکاحَ و الترویج و الزواج لمُوکِّلی علی المهرالمعلوم مع الشرائط المذکور
أنکحتُ و زوّجت مُوکلتی من مّوکِّلی علی المهرالمعلوم… قبلتُ النِّکاحَ و الترویج لمُوکِّلی علی المهرالمعلوم
بإذنها و إذن ابیها أنکحتُ و زوّجتُ و متّعتُ مُوکلتی مُوکِّلی علی المهرالمعلوم… قبلتُ النِّکاح و الترویج و لزواج و المتمتیع لمُوکِّلی علی المهرالمعلوم
زوّجتُها بإذنها و إذن أبیها مُوکلتی لمُوکِّلی علی الصداق… قبلتُ النِّکاح و الترویج و الزواج و التمتیع لمُوکِّلی علی المهرالمعلوم
الحمدالله ربِّ العالمین

عاقد خواست ادامه دعاشو بخونه که امیدخان گفت:
حاجی بهتره بری سراغ اصل مطلب

عاقد خنده ای کرد و گفت :امان از دست شما جوون ها….

عاقد:
دوشیزه مکرمه سرکار خانم مُروا پناهی آیا به من وکالت میدهی با مهریه یک جلد کلام الله مجید و یک عدد سکه بهار آزادی به عقد دائم آقای امید مشرفی در بیاورم…

که همون لحظه صدای مادر امید خان در اومد که گفت:ای وای من امید جانم ارزش دخترم یک سکه اس؟

پدرم جواب داد و گفت:اختیار دارید حاج خانم این چه حرفیه…
مگه دخترمون کالاس که سکه کم و یا زیادش مهم باشه

بااین حرفش پوزخندی روی لبای من نشست که از نگاه تیزبین پدر امیدخان دور نموند

مادر امیدخان:اما…
که امید خان میون حرف مادرش پرید و گفت :مادر من این چیزیه که خود مُروا جان انتخاب کرده و اگه ما بجاش تصمیم بگیریم باعث ناراحتیت میشه
مگه نه مروا جان

لبخندی زدم و گفتم: بله همینطوره…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 125

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

roya hedayatiii

- پناهنده به دنیایِ خیالی . . . !️
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

ای خدا نصف رمان هم که آیات عقد بود🤣

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

حضرت عباسی چطوری این همه آیات عقد رو نوشتی😐🤣

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

وقتی جایی به اسم گوگل هست 😂
وقتی چیزی به اسم کپی هست 🤣
موفق باشی

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

زیبا بود🫡🔫

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

🤣👍

دکمه بازگشت به بالا
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x