رمان رزا

رمان رزا پارت هیجده ۱۸

4.5
(41)

میدونستم خیلی تعصبیه اینجوری هم که من گفتم و اون سکوت کرده یعنی حرفام روش تاثیر گزاشته برای سیانمایی و اینکه از قصد شیطانیم با خبر نیشه گفتم
_بیخیال تو برو شامتو بخور خودم حلش میکنم بای..

من خیلی غیر مستقیم بهش گفتم خودت باهام بیا اگه منظورمو نفهمه واقعا خنگه هر چند فکر کنم اسلام دست و بالشو بسته داشتم ناامید میشدم و میخواستم قطع کنم که صدای محکمشو شنیدم..

_غلط کرده کسی که بخواد مزاحمت بشه..شهر هرت که نیست برو مشکلی پیش نمیاد..

خاک تو سرت پسر به این خنگی نوبره..

شایدم میگرفت چی میگم ولی دلش نمیخواست امشبو بیخیال گیتی خانم بشه ولی کور خوندی..

_بله درسته..ولی این ساعت از شب یه دختر خوشگل تنهای تنها بره بیرونی که مر از گرگه قطعا مزاحمت هایی پیش میاد..

تنها رو تاکید کردم که حالیش بشه..واسه اینکه پیاز داغشو بیشتر کنم و وادارش کنم خودش پاشه باهام بیاد شیطنت بیشتری خرج کردم..

_اخه میدونی چیه امشب نکه چیزه این بالا شهرم پارتی زیاده پارتی باشه ادم مستـ.م این حوالی زیاده..

_نفهمیدم امشب چیزه؟

از عمد صدامو خـ..مار کردم و ولومشو اوردم پایین..

_امشبم که دیگه حاج گرشا جون..

صدای نفس کلافه و حرصیشو شنیدم..

قطعا الان میگه صبر کن بیام باهم بریم..

افرین رزا خیلی قشنگ روش اثر گزاشتی دمت گرم..

_گرشاااااا غذا سرد شدااا…

دوباره شنیدن صداش باعث شد دندونامو روی هم فشار بدم..

گرشا و مرض..

گرشا و درد..

سرد شد که به درک..

مزاحم..

_امشب نرو خب..فعلا..

همین…!!!!!

دهنم باز مونده بود و به گوشی نگاه میکردم چی فکر میکردمو چی شد…

نرم!!!!!عنترررررر چه احمقم که فکر میکردمو از شبش میگذره و با من میاد پیاده روی از حرص زیاد روی مبل نشستم و گوشیمو برداشتم تا یکم سرگرم بشم وارد وات ساپ که شدم با سیلی از پیام های رفقام روبه رو شدم چون این روزا کمتر وقت میکنم برم شراغ گوشی اخه یا همش ورزش میکنم یا از خستگی بیهوشم فقط دیشب یه استوری تو پیجم گزاشتم که بوم رنگ از پاهام روی تردمیل بود طبق عادت سین استوری هامو چک کردم وای خداا باورم نمیشه..

گرشا استوریمو چک کرده..!!!!

قلبم شروع کرد به تند تند زدن..
اخ که این روزا چقدر این قلب احمق بی جنبه شده بود سریع وارد فلوورام شدم ولی نبود..حتما فقط پیجمو چک کرده..

وارد پیج گرشا شدم و رفتم تو فالووینگاش یا فالووراش ولی دختری به اسم گیتی نبود از اینجایی که فهمیدم استوری چک میکنه  یه فکر شیطانی زد به سرم..

حالا ببین حاج گرشا یه بلایی سرت بیارم خودت هر شب باهام بیای پیاده روی..حالا ببین به ساعت نگاه کردم یه ربع مونده بود به ده شب سریع پریدم تو اتاقم تا حاضر بشم یه تیپ اسپرت زدم البته با هودی و کلاهشو بجای شال انداختم رو سرم چون بهم دستوری گفت نرو..من باید برم گوشیمو برداشتمو از خونه زدم بیرون..

بی هدف شروع کردم به راه رفتن تا به یه جای شلوغ برسم نمیدونم چرا حس میکنم تو این هفته ای که با گرشا اشنا شدم همه چیز یه جوری شده وقتی هست انقدر بهش نگاه میکنم که مچمو میگیرفت ولی به روم نمیاره وقتی هم که نیست انقدر بهش فکر میکنم که خودم خسته میشم نمیتونم منکر حس خوبی بشم که بهم میده ولی تا میام از این حس لذت ببرم اسم گیتی تو ذهنم پر رنگ میشه نمیتونم خودمو گول بزنم و باید اعتراف کنم با وجود اینکه عقایدامون کاملا متفاوته و باهم نمیسازیم ولی شدیدا روش کراشم درسته نه اون تایپ منه نه من تایپ اون..ولی خب همه چیز این بشر به دل میشینه قد بلند، چشم و ابرو مشکی ،پوست روشن و هیکل ورزش کاری..

اخلاقشم که خیلی تعصبیه و یه گاه شیطون میشه و وقتایی که من سبک بازی در میارم جدی برخورد میکنه..

و خیلیم قشنگ میشه وقتی میخنده تا میام حس خوب بگیرم ازش یکی گیتی خانم یکی هم حرفایی که راجب عروسی و جهیزیه میزد تر میزنه تو حالم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 41

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خورشید حقیقت
11 روز قبل

واقعا زیبا می‌نویسی!
کاش زنش نباشههههه

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x