رمان پریا

پـــریـــا پارت 2

4.3
(109)

Part 2🌬

من:چیه،ها،چته …
چرا اینجوری قرمز شدی بچه…

مهسا چشم غره ای رفت و گفت :بجای زرزر کردن ماشینتو درار بریم که حسابی دیرمون شده

باهم بسمت پارکینگ رفتم و
دیدم که مهسا هواسش نیست پامو بسمت جلوی پاهاش دراز کردم ک سکندری خورد به زمین

با دیدن این صحنه از خنده روده بر شده بودم

مهسا آنچنان جیغ بلندی کشید که برای یه لحظه احساس کردم شنواییمو از دست دادم
مهسا به سمت با گفتن جمله ی میکشمت یورش اورد

من با دیدن این صحنه شروع ب دویدن کردم ک مهسا گفت پریا مگر دستـــــــم بهت نرسه دختره ی خیر سر… زبونمو واسش در اوردم …
که ای کاش در نمی اوردم

یهو برای یه لحظه احساس کردم نصف بدنم سر شده…

مهسا با نگرانی کنارم ایستاد و گفت خوبی ؟
سری به نشونه ی آره تکون دادم
مهسا دستشو بسمتم گرفت
دستمو تو دستش گذاشتم و از جام بلند شدم

بعد از چند لحظه مهسا بیخود و بی جهت پقی زد زیر خنده همونطور ک میخندید گفت واییی مردم از خنده اخه دختر دیوار ب این بزرگیــو تو چطور ندیدی؟؟؟؟

منم همانطور که جاهایی که درد میکرد رو میمالیدم گفتم اره بخند بخند حقم داری که بخندی…

ملت همش تو این موقعیت میفتن تو بغل ی پسر جذاب لعنتی و تهش به ازدواج ختم میشه

اونوقت من همش کارم رفتن تو اغوش سرد دیواره

دوباره مهسای عبضی پقی زد زیر خنده …

من چشم غره ای بهش رفتم که تقریبا ساکت شد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 109

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

roya hedayatiii

- پناهنده به دنیایِ خیالی . . . !️
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x