رمان انتقام خون

رمان انتقام خون پارت ۶۰

4.3
(353)

کمی بعد ماشین را داخل پارکینگ پارک می‌کند

قبل از پیاده شدن مرا مخاطب قرار می‌دهد

آرمان_صبر کن بیام درو برات باز کنم

باشه کوتاهی زمزمه میکنم و تا او ماشین را دور می‌زند کمربندم را باز میکنم

در را آرام باز می‌کند و من پس از درآغوش کشیدن مجدد آوینا از ماشین پیاده می‌شوم

آرمان هم پس از برداشتن ساک و خرید‌ها ماشین را قفل می‌کند و دوشادوش هم به سمت آسانسور می‌رویم

با آسانسور بالا می‌رویم و پس از ایستادن آن از آسانسور خارج می‌شویم

آرمان در را با کلید باز می‌کند کنار می‌ایستد تا اول من وارد شوم

پس از درآوردن کفش‌هایم وارد خانه میشوم

به سمت اتاق آوینا میروم و چه خوب است که در اتاق بسته نیست

جلو میروم و اورا با احتیاط بر روی تخت میخوابانم

گونه نرمش را آرام میبوسم و عقب میکشم

از اتاق خارج میشوم و در را پشت سرم میبندم

آرمان با صدای در اتاق لیوان آبش را بر روی کانتر می‌گذارد

آرمان_خوابیده؟

با لبخند عمیقی سر تکان میدهم

_آره خوابیده

دستانش را باز می‌کند و لب میزند

آرمان_بیا اینجا ببینمت

با لبخند و درحالی که شال و مانتویم را بر روی مبل می‌اندازم به سمت آشپزخانه میروم

خودم را در آغوشش جا میدهم و دست‌هایم را بر روی سینه‌اش می‌گذارم

او دستانش را محکم دورم می‌پیچد

بوسه آرامی بر روی موهایم می‌زند و زمزمه آرامش گوش‌هایم را پر میکند

آرمان_هلما من تا آخر عمرم وجود این فرشته کوچولو رو مدیون توعم

سرم را بلند میکنم و از پایین نگاهش میکنم

اختلاف قد فاحشی نداریم اما باز هم تا زیر گلویش میرسم

یک دستش را از دور کمرم باز می‌کند و چیزی را از داخل جیبش بیرون میآورد

آن را به دستم میدهد و من نگاه متعجبم را بین سیاهچاله چشمانش و جعبه کوچک در دستم میچرخانم

_این………..این چیه؟

لبخند مهربانی بر لب می‌نشاند و بوسه‌ای بر پیشانی‌ام میزند

درحالی که با یک دست موهایم را پشت گوشم می‌زند میگوید

آرمان_همون روزی که به دنیا اومد خریدمش…………درمقابل چیزی که بهم دادی هیچی نیست اما تو کم منو زیاد حساب کن

نگاه مبهوتم را به جعبه میدوزم و او آرام زمزمه می‌کند

آرمان_بازش کن ببین دوسش داری یا نه

در جعبه را آرام باز میکنم

برق نگین زیبای انگشتر در نگاهم می‌نشیند و مبهوت صدایش میزنم

_آرمان

بوسه‌اش اینبار شقیقه‌ام را نشانه می‌رود

آرمان_جان آرمان؟

زیبایی آن انگشتر بد به دلم نشسته‌است که نمی‌توان نگاه از نگین جواهری قلبی شکل و صورتی رنگش بگیرم

_خیلی قشنگه

جعبه را از بین دستانم بیرون میکشد و پس از برداشتن انگشتر آن را بر روی کانتر می‌گذارد

دستم را در دست می‌گیرد و انگشتر را آرام در انگشت حلقه دست چپم می‌اندازد

از زیبایی‌اش چشمانم برق میزند و او بوسه آرامی پشت دستم می‌زند

حلقه دستش را مجدد دور کمرم تنگ می‌کند و مرا به سینه‌اش می‌چسباند

سرش را جلو میآورد و درست در چند سانتی لب‌هایم زمزمه می‌کند

آرمان_خیلی عاشقتم

فرصت جواب دادن نمی‌دهد و با ولع لب‌هایم را به کام می‌کشد

خیس می‌بوسد و حرکت لب‌هایش بر روی لب‌هایم تکان محکمی به قلبم میدهد

دستم را دور گردنش حلقه میکنم و سعی در همراهی‌اش دارم

یک دستش دور کمرم محکم‌تر میشود و دست دیگرش بالای باسنم می‌نشیند

میفهمم که قصد پیشروی دارد

اما با بلند شدن صدای گریه آوینا هر دو از خلسه شیرینمان بیرون می‌آییم و لبهایمان از حرکت می‌ایستد

قلبم طاقت نمی‌آورد

از آرمان که حلقه دستانش بر دور کمرم شل شده‌است جدا میشوم و به سمت اتاق آوینا پا تند میکنم

وارد اتاق می‌شوم و  به سرعت اورا در آغوش می‌کشم

کمی در آغوشم تکانش میدهم

_جانم……………جان دلم مامان…………..دختر قشنگم گریه نکن دورت بگردم

کم کم آرام میشود

درحالی که اورا در آغوش دارم از اتاق خارج میشوم

بوسه‌ای بر گونه‌اش میزنم او را آرام بر روی مبل می‌گذارم

در تمام مدت با چشمان درشت آبی‌اش نگاهم می‌کند

تنها چیزی که در فرزندمان به من شباهت دارد رنگ چشمانش است

با صدای آرامی آرمان را مخاطب قرار میدهم

_آرمان یه لحظه مراقبش باش من لباسم رو عوض کنم

درحالی که از اتاق بیرون می‌آید می‌گوید

آرمان_باشه تو برو لباست رو عوض کن من حواسم بهش هست

حمایت؟🥺😥

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 353

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Ghazale hamdi

غزل نویسنده رمان های دیازپام & قانون عشق🦋 کاربر وبسایت رمان وان🦋
اشتراک در
اطلاع از
guest
26 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

ممنون غزل جان قشنگ بود خوبه که آرامش به زندگیشون برگشته کاش ادامه دار باشه و ممنون بابت پارت زیبایی قانون عشق

saeid ..
6 ماه قبل

#حمایت
موفق باشی غزل جان✨

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

حسم میگه یه بلایی سره بچه میاد………

Fateme
6 ماه قبل

ای خدااا
چرا انقد اوینا خوشمزه اس
عالی بودد

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

غم خورید عشقتون ، نفستون ، گل گلابتون ، بر طرف کننده ازتون اومده😂😂

saeid ..
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

سایت خیلی وقته دیگه خلوته 🤦🏻‍♀️

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

تازه فهمیدی😂🤦‍♀️

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

الهیییی بگردم😂😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

حالا اینا رو ول کن بابا
دوستم امروز بهم گفت عصبانیت توی لهجه ی شیرازی میشه اِز
حالا تو از نشووو

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
6 ماه قبل

قفل شدم روی کلمه از🤕😂

saeid ..
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

🤣🤣🤣👍

Newshaaa ♡
6 ماه قبل

آوینا رو بده بغل من یه کم ازش نگهداری کنم هلما یه کم استراحت کنه😂😂😂🥲🥲🥲💖

Newshaaa ♡
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

باشههه🥺🥺🥺😂😂😂😂😂

دکمه بازگشت به بالا
26
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x