رمان بگذار پناهت باشم

رمان بگذار پناهت باشم مقدمه

4.7
(29)

 

رمان بگذار پناهت باشم

 

مقدمه:

جلوی آینه موهایم را شانه می‌کنم

روسری آبی ام را بپوشم و آرام آرام بروم توی آشپزخانه .

نگاهت کنم و بگویم

دیدی گفتم میان .

لبخند بزنی ..

بگویی : چقدر قشنگ شدی .

یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم .

ناراحت شوم که پیر شده ام .. زشت شده ام ..
و تو باز بگویی : با موهای سفید بیشتر دوستت دارم !
و من مثل بیست سالگی هایم ذوق کنم .

سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..
بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی .

بگویی : این فسقلی عجیب شبیه تو شده است.

من برایت چای بریزم

بچه هایمان بیایند

مدام بگویم :

قند نخور آقا .

چایی داغ نخور . بذار سرد شود.
تو لبخند بزنی .

من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم .

نوه هایمان را بغل کنیم .

دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند .

پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند .

پسر اولمان بگوید :

هیچی دستپخت تو نمی شه مامان .

عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید : پس دستپخت من چی ؟!

پسرمان نازش را بکشد .

ما از حال خوششان ذوق کنیم .

زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته است.

باز هم نگاه های مهربانت .

و باز هم درد زانوهایم یادم برود .

بچه ها بروند خانه هایشان

و من از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم .

راستش را بخواهی
من پیرزنی را که با تو زندگی می کند
بیش تر دوست دارم

از دختر جوانی که بی تو پیر نمی شود .

اگر نمی خواهی برگردی ، حداقل یک روسری آبی برایم بخر

که وقتی چهل سال دیگر جلوی آینه ایستادم و روسری را سرم کردم

به خودم و موهای سفیدم لبخند بزنم
و یادم برود

مردی که در پذیرایی منتظرم نشسته است ،
تو نیستی !

دوباره خرداد آمده و خرداد از آن ماه های است که مظلوم است.

بهاراست مثل اردیبهشت

اما،عاشقانه هایش را ندارد

بارانی هم ندارد که بوی یار دهد

تا می‌گویند خرداد آمده است

یاد نیمه اش می افتند!

یا امتحاناتی که از سر جبر به گردنشان افتاده.

بیچاره خرداد، بوی نویی فروردین را هم ندارد

حال غریبیست

بین دو راهی تابستان و بهار

مثل من که بین داشتن و نداشتنت
گیر کرده ام.

این روز ها

حال دلم عجیب خردادی است.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 29

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
19 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Narges Banoo
5 ماه قبل

شروع جدیدت مبارک نویسنده جان😍

saeid ..
5 ماه قبل

واقعا زیبا بود
همه اش رو خودت نوشتی مائده جان؟

به شدت زیبا بود منتظر پارتگذاریش هستم

سعید
سعید
پاسخ به  مائده بالانی
5 ماه قبل

👌👌
ببخشید مائده جان،میشه تو تلگرام ببینی که پارت ۳۵ آیدا رفته اونجا یا نه
🙏🙏
من تلگرام ندارم ممنون میشم بهم بگی

سعید
سعید
پاسخ به  مائده بالانی
5 ماه قبل

ممنون گلی🌿🎈

Tina&Nika
5 ماه قبل

واووو خیلی قشنگ بودموفق باشی قشنگم 🥰🥰🥰

Fateme
5 ماه قبل

دختر خیلی قشنگگ بوددد
کنجکاوم که بخونمش خسته نباشیی

لیلا ✍️
5 ماه قبل

چرا انقدر قشنگ بود؟ مخصوصاً بخش اول مقدمه‌ات داشت اشکم در میومدا خیلی تاثیر روم داشت اصلاً یه جوری شدم🤒 واقعاً بهت تبریک میگم بابت این قلم بی‌صبرانه منتظر شروع این رمانم معلومه که جذاب و شیرینه

نسرین احمدی
نسرین احمدی
5 ماه قبل

چه زندگی ساده صمیمی و. پر از حس و حالی رو نوشتی موفق باشی نویسنده عزیز

camellia
camellia
5 ماه قبل

وای چقدر متن قشنگ و احساسی داره این رمانت خانم بالانی😍

camellia
camellia
پاسخ به  مائده بالانی
5 ماه قبل

خواهش می کنم.خواننده رو تحت تاثیر قرار میده😌

دکمه بازگشت به بالا
19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x