رمان انتقام خون

رمان انتقام خون پارت ۵۵

3.8
(248)

مامان و خاله مهتاب را به زحمت به خانه میفرستم اما امیر و آرمین میمانند

با قدم‌های آرام به سمت اتاق هلما میروم

پشت در می‌ایستم و با نفس عمیقی وارد میشوم

نگاهی به او که بر روی تخت خوابیده‌است میکنم و چهره رنگ پریده‌اش قلبم را به درد می‌آورد

با قدم‌هایی سست جلو میروم و کنار تختش می‌ایستم

دست لرزانم را جلو میبرم و گونه سردش را نوازش میکنم

خم میشوم

پیشانی‌اش را آرام میبوسم و عقب میکشم

بر روی صندلی کنار تختش مینشینم و دست سردش را در دست می‌گیرم

کف دستش را به گونه‌ام میچسبانم و بغض گلویم را میفشارد

_هلما؟………….چشمای قشنگت رو باز کن……………باهام دعوا کن………….قهر کن…………..فقط با حال بدت جونمو نگیر……………….دخترمون مامانش رو میخوادا………….زودتر بیدار شو عمرم………….زودتر بلند شو تا چشمای قشنگت رو ببینم

بوسهای بر دستش میزنم و سرم را کنار دستش بر روی تخت می‌گذارم

_غلط کردم……………غلط کردم هلمام ببخش منو…………..منه نامردو ببخش………..

سرم را بلند میکنم و با دیدن لرزش پلک‌هایش سریع از روی صندلی بلند می‌شوم و می‌ایستم

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

هلما

احساس عجیبی دارم

حس پوچی

جای خالی دخترکم را حس میکنم اما توان باز کردن چشم‌هایم را ندارم

به زحمت کمی لایه پلک‌هایم را باز میکنم

همه چیز تار است

سرم سنگین است و گویی وزنه سنگینی بر روی پلک‌هایم افتاده است

سوزشی را زیر شکمم احساس میکنم

سوزشی خفیف که جای خالی فرزندم را به رخ می‌کشد

چند باری بی‌جان پلک میزنم تا دیدم کمی واضح می‌شود

نگاهم به چهره نگران و بهم ریخته آرمان می‌خورد وبغض به گلویم چنگ می‌زند

مرد نامردم برگشته

آمده اما ممکن است دیر رسیده باشد؟

لب‌هایش تکان می‌خورد و صدایش ضعیف به گوشم می‌رسد

آرمان_خوبی؟

خوبم؟

نمیدانم

شاید زمانی خوب بشوم که بفهمم دخترم سالم است

دستم را آرام بالا می‌آورم و شکمم را لمس میکنم

خالیست

شکم تختم نبود فرزند بینوایم را فریاد می‌زند

چشمانم به اشک می‌نشیند و درحالی که قطره‌اشکی از گوشه چشمم راه میگیرد زمزمه میکنم

_بچ……………..بچم……

لبخند محوی بر لب‌هایش می‌نشیند و چشمانش برق میزند زمانی که لب باز میکند

آرمان_حالش خوبه……………خیلی کوچولوعه هلما……..انگشتم تو دستش جا نمیشه

باید ببینمش تا باور کنم

باید در آغوش بگیرمش تا باور کنم

اشک‌هایم از گوشه چشمم راه می‌گیرند و بین موهایم گم می‌شوند

زمانی که اشک‌هایم را می‌بیند و نگاهش نگران‌تر می‌شود و صورتم را قاب می‌گیرد

آرمان_جونم؟درد داری؟

بی‌جان لب میزنم

_بچم

پیشانی‌ام را آرام و طولانی می‌بوسد و اشک‌هایم را پاک می‌کند

آرمان_بخدا حالش خوبه…………الان به پرستار میگم بیارتش

می‌گوید و از اتاق خارج می‌شود

من اما خیره به سقف اشک میریزم

اگر بلایی سر دخترکم آمده باشد هرگز اورا نمیبخشم

کمی بعد در اتاق باز می‌شود و از بوی عطر گرمش میفهمم که برگشته

صدای قدم‌هایش را می‌شنوم و بعد کنار تخت می‌ایستد

آرمان_دکترت الان میاد بعدم میریم دخترمون رو میبینیم

حرفی نمیزنم و خیره به سقف میشوم

اشک‌هایم دیگر نمیبارند

اما غم سنگینی بر روی قلبم است

زمان زیادی نمی‌گذرد که چند تقه کوتاه به در می‌خورد و بعد در آرام باز می‌شود

نگاهم را به سمت در میکشم

دکتر درحالی که ویلچری در دست دارد وارد می‌شود و آن را کنار در میگذارد

با لبخند جلو می‌آید و درهمان حال می‌پرسد

دکتر_حال مامان خوشگلمون چطوره؟

آب دهانم را میبلعم و خش‌دار زمزمه میکنم

_خوبم

دکتر همه چیز را چک می‌کند و بعد می‌گوید

دکتر_همه چیز خوبه میتونم بریم که مامان خوشگلمون هم دخترشو ببینه هم بهش شیر بده

دکتر سرم و خون تمام شده را از دستم جدا میکند

میخواهم خودم بلند بشوم اما دست آرمان پشت شانه‌ و زیر زانویم می‌رود

اجازه مخالفت نمیدهد بلندم می‌کند

مرا آرام بر روی ویلچر می‌نشاند و خودش پشت سرم قرار می‌گیرد

ویلچر را حول میدهد و همراه دکتر از اتاق خارج می‌شویم

با آسانسور بالا می‌رویم

قلبم تند میزند و حس عجیبی دارم

چیزی شبیه به استرس یا هیجان

دکتر جلوی یکی از اتاق‌ها می‌ایستد

در را آرام باز می‌کند و روبه آرمان می‌گوید

دکتر_شما همینجا بمونید

خودش ویلچر را حول میدهد و وارد اتاق می‌شویم

چند شیشه تقریبا بزرگ داخل اتاق قرار دارند که آنها را فقط داخل فیلم‌ها دیده‌ام

دکتر جلوی یکی از شیشه‌ها می‌ایستد و کمی بعد جسم کوچکی را در دست می‌گیرد

جلو می‌آید و زانو خم می‌کند

دکتر_دکمه‌های لباست رو باز کن باید بهش شیر بدی

نمیتوانم نگاهم را از آن موجود کوچک بگیرم و در همان حال دکمه‌های لباسم را باز میکنم

با کمک دکتر دخترکم را در آغوش می‌کشم و سینه‌ام را درون دهانش می‌گذارم

تند میمکد و من دلم ضعف می‌رود برایش

حسی عجیب سراسر وجودم را می‌گیرد

قطره‌اشکم میچکد و بر روی گونه‌اش می‌افتد

دستم را بر روی پوست نرم گونه‌اش میکشم و لبخندی بر لب‌هایم می‌نشیند

زیر لب زمزمه میکنم

_دخترم………..آوینای من

قرار گذاشته بودیم

قرار بود اگر فرزندمان دختر بود اسمش را آوینا و اگر پسر بود هامین  بگذاریم

دخترکم انگشتم را در دست می‌گیرد

مادر بودن چه حس عجیبی‌ست

چه حس عجیب و خوبیست مادر بودن

حاضرم جانم را برای دخترک در آغوشم بدهم

برای فرزندی که از جان من است

حمایت؟🥺😥

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا : 248

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Ghazale hamdi

غزل نویسنده رمان های دیازپام & قانون عشق🦋 کاربر وبسایت رمان وان🦋
اشتراک در
اطلاع از
guest
28 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Newshaaa ♡
7 ماه قبل

آیییی نننههههه من غششششش😭😭😭🥺
تو رو خداااا اون نینیی کوچولو رو بده بغل من غزللل🥺😂😂😂😂😂😍

Newshaaa ♡
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

آرهههه خیلییی دوست دارم خیلییی🥺😭😍

saeid ..
7 ماه قبل

غزل این رمانت خیلی جلو هستش برای همین متاسفانه نرسیدم بخونم من 🥺
ولی حتما رمان های بعدی تو میخونم 🥺

saeid ..
7 ماه قبل

خسته نباشی

Tina&Nika
7 ماه قبل

خیلی قشنگ و احساسی بود 🥰

Tina&Nika
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

🥰🥰

Tina&Nika
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

غزلی کی قانون عشق میزاری ؟؟🥰🥰

Tina&Nika
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

ای ول تازه از زیر سرم در اومدم یکی یه خبر خوب بهم داد 🥺💙

Tina&Nika
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

نه گلم من اینجا کامنت میزارم اونجل امتیاز میدم 💕💙✨️

Ghazale hamdi
زن اول سامی😜😆
پاسخ به  Tina&Nika
7 ماه قبل

پارت تا ساعت ۱۲ آماده میشه
امشب بزارم یا فردا؟

sety ღ
7 ماه قبل

دلممم نینی خواست😂😂😂🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

...Fatii ...
7 ماه قبل

بسیار خوب بسلامتی بچش بدنیا اومد

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

خدا کنه هلما آرمان رو ببخشه دیگه از این به بعد زندگیشون اروم بشه

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

ویییییی
من بچه موخوام😂🥺

تارا فرهادی
7 ماه قبل

عااالی بود غزلی خوشگلم😍😍💜

Ghazale hamdi
زن اول سامی😜😆
پاسخ به  تارا فرهادی
7 ماه قبل

قربونت تارا جونیییی✨️🥰🤍

𝓗𝓪 💫
7 ماه قبل

حمایت از غزاله جون …🩷🩷🩷
من متاسفانه این رمانت و نمیخونم ولی رمان قانون عشق و میخونم که به نظرم حرف نداره💙
اما همینطور ازت حمایت می کنم ..به امید موفقیت های چند برابر🥰

Ghazale hamdi
زن اول سامی😜😆
پاسخ به  𝓗𝓪 💫
7 ماه قبل

قربونت حدیثییی✨️😃
خیلی لطف داری بهم عزیزم و خوشحال میشم برام کامنت بزاری🥰
مرسی مهربونننن🥺✨️🤍

دکمه بازگشت به بالا
28
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x