رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت بیست و پنج

4.8
(13)

من به خودم این فرصت رو میدم .یه حسی بهم میگه که دلارام هم از من خوشش میاد

پس در یه فرصت درست بهش میگم که ازش خوشم میاد و ارتباطمون رو نزدیک تر میکنیم

با صدای کاوه نگاهم رو از روی نمکدون به سمتش سوف میدم که تابه ای دستش گرفته و شروع به حرف زدن میکنه:

،لیدیز اند جنتلمن .خانم ها آقایان میخوام امروز شمارو با پدیده ای نو آشنا کنم

این شما و این هم املت کاوه پز

تابه رو روی میز میزنه و مت بی توجه به سوت و جیغ زیبا به محتوای داخلش نگاه می‌کنم.

هم تخم مرغ هم سبزی هم گوجه فرنگی هم فلفل دلمه انگار که خلاصه ای از خوراکی های داخل یخچال رو درست کرده نه املت

_این چیه؟

صدای دلارامه .سوال همینه این واقعا چیه؟

صدای زیبا میاد و میگه:خیلی هم خوش مزه است دلتم بخوادااا
بخورید حرف اضافی ام نباشه

دلارامو میبینم که شونه ای بالا میندازه و با قاشقش یه لقمه میگیره و میخوره و بعد میگه:با اینکه کلی چرت و پرت قاطی هم کردی اما باید بگم این خیلی خوشمزه است

این حرف مجوزی میشه برای بقیه تا شروع به خوردن کنن

در این میون فرزاد میگه:یارو امروز ساعت ۸ از خونه میزنه بیرون .دیر بجنبیم نمیگیریمش

کاوه میگه:پس امروز میریم نظرته آرش؟

سری تکون میدم و میگم:امروز میریم می‌بریمش اون کارخونه متروکه……

…….
دلارام

سوئیچ رو از زیبا میگیرم و پشت سرشون راه می افتم

دقیقا پنج دقیقه است که آرش و کاوه و فرزاد رفتن دنبال یارویی که من نمیشناسمش و من میخوام برم دنبالشون تا بفهمم قضیه چیه

وقتی مطمئن شدم از حیاط رفتن بیرون سوار ماشین میشم و پشت سرشون راه می افتم

با فاصله ازشون رانندگی می‌کنم هنوز ۸ نشده که رو به روی یه خونه ای نگه میدارن و درست راس ساعت هشت وقتی در خونه باز میشه فرزاد و آرش پیاده میشن

آرش میره جلو و با اون آقا صحبت میکنه و فرزاد از پشت دستشو رو دهنش میزاره و وقتی میخواد فرار کنه
آرش مشتی به شکمش میزنه و وقتی خم شد میبرنش و میزارن تو صندوق عقب

قلبم بی مهابا داره میکوبه و نمیدونم این از استرس اینه که مچمو بگیرن یا از ترس اینکه چیز بدی رو راجب آرش بفهمم

راه می افتن و منم پشت سرشون

وارد اتوبانی میشن و خداروشکر ماشینا زیادن و کسی به من شک نمیکنه

وارد یه جاده ی خاکی میشن و میرن تو فرعی

نور ماشین رو خاموش می‌کنم و میرم پشت سرشون
وقتی ماشینو نگه میدارن به ساختمون که چه عرض کنم
به خرابه ی روبه روم نگاه می‌کنم خوفناکه

اون بدبختو پیاده میکنن و آرش نگاهی به دور و برش میکنه و میبرنش تو

پیاده میشم و بدون اهمیت به وشیم میرم دنبالشون
پله ها رو میرم بالا و صدارو دنبال می‌کنم

وقتی میرسم به صدا میرم پشت یه ستون و منتطر میشم

میبینم که یارو رو میزارن رو یه صندلی و با طناب میبندن
چند دقیقه طول میکشه تا بهوش بیاد و وقتی بهوش میاد از درد ناله میکنه

_آیییییی…بیشرفا چیکار من دارید آخه

صدای کاوه میاد که میگه:هیسسسس پسر خوب بگو جای موادای آقای مالکی رو تا ماهم ولت کنیم

بگو کی بهت گفت که ببیچونی مارو .کجا بردی نصف اونا رو

یارو که تقریبا گیج میزد گفت:مالکی کدوم خریههه. مواد چییی پیچوندن چیی

اینبار فرزاد که میگه:یعنی تو میخوای بگی نمیدونی مالکی کیه؟

_به جان مادرم اگه بدونم

فرزاد میگه:نه .مثل اینکه دوست نداری سالم برگردی

و بعد مشتشو بالا میزاره و شروع به زدنش میکنه

ترسیده دست از نگاه کردن برمیدارمو دستمو روی قلبم میزارم

صدایی جز کتک خوردنای اون مرد بدبخت نمیاد تا‌وقتی که آرش میگه:فرزاد بسشه .الان پسر خوبی میشه و میگه که پشتش به کی گرمه که تخم کرده مالکی رو دور بزنه مگه نه؟

مرد که انگار کلافه شده میگه:آقا به کی بگم من اصلا نمیدونم شما چی میگید .کی گفته من نصفِ داروهای مالکی رو دور زدم

آرش پوزخندی میزنه و میگه:خودت همین الان گفتی .ما اصلا نگفتیم تو چی رو دور زدی ‌پس میدونی چه گوهی خوردی

مرد ترسیده میگه:نه آقا. بخدا .بخدا من کاری نکردم

آرش کفری شده داد میزنه:آخه پدرسگ ما کلی مدرک داریم ازت زر بزن بگو ببینم کجاس تا یه جوری نزدم صدای سگ بدی

و بعد شروع میکنه به زدنش .بغضی که نزدیک شکستنه رو قورت میدم و سعی نیستم با یه سری جملات که مالکی آرشو محبور کرده خودمو قانع کنم

ما بین زدنا میگه:میگم میگم .بخدا میگم…. نزن نامرد میگم

قلبم میگیره از بغض تو گلوش

آرش ولش میکنه و میگه:آفرین پسر خوب .تعریف کن
و بعد با گوشیش صداشو ضبط میکنه

اون مرد شروع به تعریف میکنه:

آقا بخدا وقتی آقای مالکی گفتن اینارو ببر هلند و تحویل بده به یه دیوید نامی نه نیاوردم داشتم کارمو درست انجام می‌دادم ولی آقا…آقا یه شماره ی ناشناس زنگ زد و گفت از طرف آقای مالکی زنگ زده و باید موادارو ببرم برا اونا .به قرآن آقا…

صدای کاوه بلند میشه:خفه شو راستشو بگو .اگه اون زنگ زد چرا نصفشو بردی

نه مثل اینکه آدم نمیشی .تا صب که‌اینجا زدمت میفهمی پیس کی این شر و ورا رو بهم ببافی

دستشو میاره بالا که مرد داد میزنه:گوه خوردم…نزن …گوه خوردم

صدای فرزاد بلند میشه که داد میزنه:د زر بزن دیگهه

مرد گریه کنان میگه:آقا میکشن منو بقران میکشن
اقا من بچه دارم آقا ..آقا تروخدا رحم کن

کاوه نفسو بیرون میفرسته و میگه:نمی‌کشه ما حواسمون بهته فقط راستشو بگو

صدای آرش یکم ضعیف تر میاد که میگه:راستشو نگی خودم میکشمت

گریه ام بلند میشه دستمو رو دهنم میزارم تا صدای نفسام به گوششون نرسه

مرد میگه:آقا تعریف میکنم بخدا میگم …..بهم زنگ زدن گفتن یکمیشو میخوایم آقا همشو نخواستن یه سریاشو خواستن .من که سر درنمیارم ولی جداکردن داروهارو ولی آقا وقتی داشتم می‌بردم فهمیدم فهمیدم که یکیشون به اون یکی گفت اونایی رو ورداشتم که توش
پیزدوفیرین..پوزوریفین..

صدای آرش بود که بی حوصله گفت:پزود‌وافد‌رین

تایید کنان گفت:آره آره همین که شما گفتی …گفت همینارو وردار آقا به جون بچم نفهمیدم برا چی میخوان

_یادته کجا بردی؟

صدای فرزاد بود

_آره آقا بردم فرودگاه وقتی چمدونو به دستشون رسوندم یه سره با یه پرواز رفتن بلژیک

کاوه عصبانی داد میزنه:اهه گند بزنن به این شانسس
….اصل کاری رو هم بردن لامصبااا

اصل کاری چی؟چرا انقدر یه مشت دارو براشون مهمه؟

_چیکارش کنیم آرش؟
کاوه بود که پرسید از آرش و آرشه که جواب میده:دستاشو باز کن جلوی در خونشون پیاده اش کن .از خدا میخوام دست از ما خطا کنی اون موقع است که تیکه تیکه اتو برای بچه ات میفرستم .حالیته؟

_چشم آقا …چشم هر چی شما بگید

این آرشو من میشناختم؟این همونی که من به قول خودم دوستش داشتم؟

درست لحظه ای که راه افتادم برم پا سر خورد نزدیک بود که بیوفتم اما دستمو به ستون گرفتم که پام کشیده شد رو خاک و صدای بلندی ایجاد شد

لعنتی گند زدم

صدای فرزاد بود که داشت نزدیک میشد :کی اونجاس؟

آرش گفت:فرزاد بیا اینو باز کن من میرم

دوپا داشتم دو پا دیگه هم قرص گرفتم و دستمو گذاشتم رو دهنمو فرار کردم صدای پاهای آرش و وایسا وایسا گفتنش نشون میداد داره دنبالم میاد

بی توجه بهش پله هارو دوتا دوتا می‌پریدم و رسیدم به طبقه ی پایین و سوییچو زدم و رسیدم به ماشین تا دور باز کردم دست آرش درو بست و من محبور شدم برگردم

وقتی برگشتم به چشم های مبهوتش نگاه کردم گفت:تو ..تو اینجا چیکار میکنی

با تیکه و دلخوری گفتم:اومدم ببینم آرش واقعی کیه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا : 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
8 ماه قبل

بابت غلط های املایی عذر میخوام 🙏

لیلا ✍️
8 ماه قبل

وای چیشد یهو همه چی بهم ریخت🙄🙄

ممنون بابت پارت فاطی جون اونجا که کاوه املت درست کرده بود سر اون صحنه خنده‌ام گرفت😂

Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

ایشالله پارت بعد مشخص میشه
😂

saeid ..
8 ماه قبل

دقیقا چی شد 😲
پارت قنشگی بود واقعا

Fateme
پاسخ به  saeid ..
8 ماه قبل

ممنونم مهسایی❤️

Delvin _yasi
Delvin _yasi
8 ماه قبل

واووو هیجانش خیلی خوب بود

Fateme
پاسخ به  Delvin _yasi
8 ماه قبل

❤️

دکمه بازگشت به بالا
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x