رمان بره ناقلا

بره ناقلا15

4.2
(15)

پارت15

سرم حسابی سنگین شده بود و همش خوابم میومد.
انگار از دیدن اون ص..حنه های مبتذل فشار افتاده بود و توی گوشام صدای استخر می‌پیچید.

به آتنا نزدیک تر شدم و کنار گوشش گفتم:
-آتنا،نمیشه زودتر بریم؟
نمیدونم چرا سرم سنگین شده و خوابم میاد
-دختر هنوز ساعت یازده نشده!
مگه نگفتم هی نگو بریم بریم…
-میدونم…ولی…
بخدا دست خودم نیست،اخه من عادت ندارم به همچین مهمونیایی
فکر کنم به خاطر دود سیگاره
همش سرم گیج میره
-گ..اییدی منو صنم،گ..اییدی
صبر کن نیم ساعت دیگه میریم
فقط یکم ابرو داری کن

دستم رو روی سرم گذاشتم و سعی کردم تحمل کنم.اما بوی سیگار که توی مشامم می‌پیچید مغزم گرومپ گرومپ صدا میداد.
سنا که پشت میز نشست میکائیل سیگار دومش رو با اتیش سیگار اول روشن کرد و بعد از اینکه پوک عمیقی بهش زد دود رو توی سینه ش حبس کرد و بطری رو چرخوند.

از شانس بدم باز سر بطری رو به من وایساد.
میکائیل خاک سیگار رو روی زمین تکوند و گفت:
-خب،اماده ای؟
حالا نوبت جراته

𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – – -𖧷

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x