رمان بره ناقلا

بره ناقلا19

4
(14)

پارت19

باورم نمیشد توی همچون دردسری گیر افتادم،چطور همچون حماقتی کرده بودم؟
اصلا چرا به آتنا اعتماد کردم؟

چشمای شرور میکائیل خیلی عصبیم میکرد.
در حالیکه سرم گیج می‌رفت به درخت پشتم تکیه دادم و گفتم:
-آتنا،من دیگه… نمیتونم
پاشو بریم… لعنتی
اینجا کجاست… منو اوردی؟

میکائیل که انگار هیچ رحمی توی دلش نبود به ایمان اشاره کرد:
-بیارش اینجا
ایمان بازوم رو که گرفت دلم میخواست با تمام وجود جیغ بزنم اما توانش رو نداشتم،در عوض خیلی ضعیف و بی جون گفتم:
-ولم کن کثافت…بهم دست نزن
بذارید …من برم

میکائیل که مقاومتم رو دید در ظاهر فکری کرد و گفت:
-چون بار اولته میتونم یه آوانس کوچیک بهت بدم
چشمام تار میدید و چند باری پلک زدن تا تونستم چهره ی ریلکس میکائیل رو واضح ببینم.اون آدم خیلی عوضی بود.

وقتی سوالی بهش خیره شدم ادامه داد:
-میتونیم بریم تو ویلا خودت اینکارو کنی
فقط جلوی من

𖧷- – – – – – – – – – – – – – – – –

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x