رمان رزا

رمان رزا پارت ۹

4.3
(26)

خیلی زود از روی زمین بلند شدیم صورتش سرخ سرخ شده بودترسناک نفس میکشید یه لحظه واقعا ازش ترسیدم

_ببخشید من نمیخواســ…

_اره معلومه نمیخواستیو الله اکبر..
خانم شوهرت کجاست؟

حالا من از کجا شوهر بیارم ای خدا چرا تو عقل نداری دختر آخه

_ام…چیزه..بفرمایید داخل میادش بفرمایید..

کلی تعارف کردم تا اینکه بالاخره اومد داخل اصلا بهم نگاه نمیکرد وقتی داشت میرفت داخل من پشت سرش بودم

_جوووووون عجب هیکلی داره..

چشم چرونی میکردمو دیدش میزدم چهارشونه قد بلند و عضله ای الحق که مربی بدنسازی باید اینجور هیکلی بسازه وای اصلا نمیتونستم ازش چشم بردارم بس که خوش هیکل بود زود خودمو جم و جور کردم و پشت سرش رفتم داخل روی یه مبل نشسته بود و پشت سر هم نفس میکشید

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 26

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دکمه بازگشت به بالا
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x