رمان انتقام خون

رمان انتقام خون پارت ۵۸

4.3
(231)

بعد از کمی استراحت در اتاق با صدای زنگ در خانه از اتاق بیرون میروم

در چهارچوب در می‌ایستم و آرمان درحالی که دکمه اف اف را می‌زند می‌گوید

آرمان_مامان و خالن تو چرا بلند شدی؟………….سرپا نمون برو بشین

با قدم‌های آرام به سمتش میروم

_نمیشه من برم دراز بکشم اونا بیان پیش من که

دستم را می‌گیرد

می‌خواهد چیزی بگوید اما با صدای زنگ واحد به سمت در می‌رود و من آرام‌تر از او جلو میروم

در را باز می‌کند و خاله و بعد مامان فرشته با لبخند و انرژی بالایی وارد میشود

با دیدن من به سمتم می‌آیند و آرام سلام میکنم

_سلام

خاله محکم در آغوشم میکشد و بوسه‌ای بر روی موهایم می‌زند

خاله_سلام قربونت برم من……….خوبی دختر قشنگم؟

لبخند عمیقی از محبت مادرانه‌اش بر لب‌هایم می‌نشیند و با عقب کشیدن خودم بوسه‌ای بر گونه‌اش میزنم

_خدانکنه خاله جونم………….حالمم خوبه

خاله خداروشکری می‌گوید و کنار میرود

اینبار مامان فرشته جلو می‌آید و بوسه‌ای بر گونه‌ام می‌زند

دستش را پشت کمرم میگذارد و مهربان می‌گوید

مامان_سرپا نمون مادر خوب نیست واست…………….خداروشکر که سالمی

وارد پذیرایی می‌شویم و مامان و خاله بر روی مبل می‌نشینند

میخواهم برای آوردن وسایل پذیرایی به آشپزخانه بروم اما آرمان مانعم می‌شود و مرا بر روی مبل می‌نشاند

خودش به آشپزخانه می‌رود

نگاهی به خاله و مامان می‌اندازم و می‌پرسم

_شما خوبید خودتون؟…………بابا عمو مرتضی خوبن؟

ابتدا خاله جواب میدهد

خاله_خوبیم ما هم عزیزم

مامان_خوبیم مام بابا هم خوبه…………..میخواست بیاد اما اداره کاری پیش اومد مجبور شد بره

سری تکان میدهم و چیزی نمیگویم

نگاهم را درون پذیرایی میچرخانم و تازه حواسم به نبود امیر جمع می‌شود

روبه خانه میکنم و میپرسم

_امیر کجاست خاله؟

خاله چادرش را بر روی شانه‌اش می‌اندازد و میگوید

خاله_رفت ماشینو پارک کنه میاد الان

در همین لحظه صدای زنگ در بلند میشود

نیمخیز می‌شوم که صدای آرمان درحالی که به سمت در می‌رود بلند می‌شود

آرمان_باز میکنم بشین تو

از خدا خواسته بر سر جایم مینشینم

زیر شکمم درد دارد و بلند شدن و گاهی راه رفتن برایم سخت است

باز هم صدای امیر زودتر از خودش می‌آید

امير_سلام سلام من اومدمممم

خنده‌آرامی میکنم و از جایم بلند می‌شوم که سریع به سمتم میآید

_سلام خوبی؟

جلو می‌آید و محکم در آغوش می‌گیردم

امیر_وقتی سرپا میبینمت خوبم……….تو که مارو سکته دادی دختر

لبخندی میزنم و آرام می‌گویم

_فعلا که زندم

ضربه آرامی به کمرم می‌زند

امیر_سالم هستی سالم هم میمونی

آرام می‌گویم

_چشم برادر……………..بشین

بر روی مبل مینشینیم و آرمان با سینی چای وارد میشود

سینی را برای همه می‌گیرد و بعد کنارم بر روی مبل می‌نشیند

کمی به حرف‌های معمول میگذرد بعد از حدود دو ساعت عزم رفتن می‌کنند

اسرار دارند که مرا با خود ببرند اما آرمان نمی‌گذارد و می‌گوید که مراقبم است

آنها می‌روند و آرمان نمی‌گذارد در جمع کردن وسایل کمکش کنم

بر روی مبل دراز میکشم و چشم‌هایم را میبندم

خیلی نمی‌گذرد

که صدای زنگ در بلند میشود

آرمان به سرعت از آشپزخانه خارج می‌شود و درحالی که به سمت در می‌رود می‌گوید

آرمان_باز میکنم

مجدد بر روی مبل برمیگردم و اینبار مینشینم

صدای زمزمه از جلوی در می‌آید و بعد قدم‌هایی که می‌دانم متعلق به دو نفر است

خیلی طول نمی‌کشد که قامت آرمین در پذیرایی نمایان می‌شود

آرمین_سلام

با اخم رو می‌گیرم و از جایم بلند می‌شوم

دستم را بر روی شکمم می‌گذارم و با قدم‌های آرام به سمت اتاق میروم

صدای قدم‌های تند شده‌اش را می‌شنوم و بعد روبه‌رویم قرار می‌گیرد

آرمین_صبر کن هلما

خشم در وجودم زبانه می‌کشد و نگاهش میکنم

_چیه؟…………… میخوای از جونم؟………….چرا دست از سر زندگی من برنمیداری؟

سیب گلویش تکان می‌خورد و آرام میگوید

آرمین_نمیخواستم اینجوری بشه

بغصم سر باز می‌کند و جیغ میکشم

_ولی شد………….سه روز مردم و زنده شدم بخاطر کار تو……….بعد حالا اومدی میگی نمی‌خواستم اینجوری بشه؟

صدای هق هقم بلند می‌شود و کنار دیوار بر روی زمین سر میخورم

صدای قدم‌های تند آرمان را می‌شنوم و بعد در آغوشش فرو میروم

آرمان_جونم………….آروم باش قربونت برم………گریه نکن عمرم

دستم بر روی پیراهنش چنگ میشود و در آغوشش هق میزنم

نشستن آرمین بر روی زمین را حس میکنم

آرمین_هلما؟…………….هلما نگام کن………..نیومدم کارم رو توجیح کنم…………….اومدم عذرخواهی کنم………….اومدم بگم ببخش………..ببخش منو نامردو …………اومدم بگم خریت کردم……………..بگم گند زدم‌ اما خانومی کن و ببخش

لحنش بیش از حد مظلوم شده است و شباهتی به آن آرمین مغرور و خودخواه ندارد

(دوستای قشنگم شلامممم

این دور روز حالم خیلی اوکی نبود که نتونستم بنویسم

چند روزی هم میخوام برم مسافرت و نیستم اما بعدش پر قدرت برمیگردم

حمایت فراموش نشودددد🥺😥😃

دوستون دارم زیادددد🤍✨️

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 231

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Ghazale hamdi

غزل نویسنده رمان های دیازپام & قانون عشق🦋 کاربر وبسایت رمان وان🦋
اشتراک در
اطلاع از
guest
41 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
خواننده رمان
6 ماه قبل

خوش بگذره بهت ولی قبلش قانون عشق رو هم بذار لطفا بعد برو سفر

saeid ..
6 ماه قبل

#حمایت
خسته نباشی 😊🌷

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط saeid ..
Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

قربونت سعیدیییی🤍✨️🥰

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط Ghazale hamdi
saeid ..
6 ماه قبل

امیدوارم ادمین ها بازم بیاین😂🤦🏻‍♀️

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

ستی نیومد من به قاصدک گفتم تایید کرد

saeid ..
پاسخ به  Ghazale
6 ماه قبل

قاصدک کیه
آیدی شو میدی؟
و کجا میشه بهش پیام داد😁

راستی ندا هم ادمین هستش؟

saeid ..
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

میشه بگی بیاد بازم تایید کنه؟🥺

saeid ..
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

خواستی بگی قبلش بگو‌ منم‌پارت بدم

saeid ..
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

تلگرام ندارم🥺

saeid ..
پاسخ به  Ghazale hamdi
6 ماه قبل

ستی از فردا فک کنم هستش
فرستادم ممنوووون که بهش میگی 🥺🥰

nor m
مدیر
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

پارت ها رو ارسال کردم

saeid ..
پاسخ به  nor m
6 ماه قبل

ممنون ادمین جان

nor m
مدیر
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

خواهش میکنم🌹

saeid ..
پاسخ به  nor m
6 ماه قبل

شما هم نیستی تایید کنی رمانای ما رو🥺🤦🏻‍♀️

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  saeid ..
6 ماه قبل

سعیدی ببخشید🥺
سرم شلوغ شد یادم رفت نگا کنم ببینم فرستادی یا نه🥺😥

saeid ..
پاسخ به  Ghazale
6 ماه قبل

این چه حرفیه غزل جونی
خواهش میکنم 🥺🥺

لیلا ✍️
6 ماه قبل

خیلی قشنگ بود بچه‌شون کو ؟

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  لیلا ✍️
6 ماه قبل

خوشحالم که دوس داشتی✨️🤍🥰
بیمارستانه توی پارت‌های قبل گفتم😊

Fateme
6 ماه قبل

خیلی قشنگ بود خسته نباشی♥️

Fateme
6 ماه قبل

ستی نمیای برا منو تایید کنیی🥲

saeid ..
پاسخ به  Fateme
6 ماه قبل

فاطی تلگرام داری؟

Newshaaa ♡
6 ماه قبل

عالی غزلی جونم خسته نباشی💋🥲

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  Newshaaa ♡
6 ماه قبل

خوشحالم که دوس داشتی نیوشیییی🤍🥰✨️

Tina&Nika
Tina&Nika
6 ماه قبل

خیلی قشنگ بود 💜 عزیزم لطفا قانون عشق هم بزار ❤️❤️❤️

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  Tina&Nika
6 ماه قبل

خوشحالم که دوس داشتی عزیزم✨️🥰🤍
انشالا وقتی برگشتم مرتب میزارم چون نرسیدم بنویسم🥺

...Fatii ...
6 ماه قبل

عالی بود غزلی

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  ...Fatii ...
6 ماه قبل

قربونت عزیزم🤍🥰✨️

𝓗𝓪 💫
6 ماه قبل

حمایت از غزاله جوننن
موفق باشی عزیزم

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  𝓗𝓪 💫
6 ماه قبل

قربونت حدیثیی🥰🤍✨️

نازنین
نازنین
6 ماه قبل

خسته نباشی چندروزنبودیا

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

قربونت نازنینی🤍🥰✨️
آره چند روز اوکی نبودم واسه نوشتن

نازنین
نازنین
پاسخ به  Ghazale
6 ماه قبل

الآنم که اول مدرسه هاهوس سفرکردی

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

چون تابستون نتونستیم گفتیم تا هوا خیلی سرد نشده بریم

نازنین
نازنین
پاسخ به  Ghazale
6 ماه قبل

خوب کاری میکنی عزیزم تامیتونی خوش بگذرون موفق باشی گلم

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  نازنین
6 ماه قبل

مرسی عزیزممم🥰✨️

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
6 ماه قبل

عالی بود غزل
ولی من چشمم آب نمیخوره آرمین ادم شه

دکمه بازگشت به بالا
41
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x