رمان فرفری

رمان فرفری پارت31

4.5
(52)

گفتم الان با باسن مبارک میخورم زمین

ولی حس کردم رو هوام

سریع چشمام باز شد

خدا اون روز رو نیاره دست آقا دور کمرم بود

منو چسبونده بود به سینش

بدنش بوی خیلی خوبی میداد یه نفس عمیق کشیدم

با صدای سرفه به خودم اومدم

سریع از بغلش در اومدم

حس کردم فرقی با لبو ندارم

_ببخشید اومدم ناهار صداتون کنم که جواب ندادین

الان همه منتظر شما هستن

_باشه برو الان میام

خواستم برم حس کردم داره حوله کمرش میفته

که برگشتم با یه جیغ کوچیک فرار کردم

صدای خندش پشت سرم میومد

آره دیگه بایدم بخنده لختشو داره به یه دختر نشون میده

وای خدا چی شد من چرا داشتم بوی بدنش رو نفس میکشیدم

چرا قلبم تند میزنه یه حس جدید دارم اما چیه نکنه قلبم چیزیش شده

سریع رفتم پایین

_چیشد نیومد؟

_نه خانم انگار حمام بودن گفتن الان میان

_باشه خودت هم بیا بشین

نشستم دو دقیقه بعد هم آقا اومد

نشست

داشتم آروم غذا میخوردم سرم پایین بود

یه لحظه نگاهم رو کشیدم بالا دیدم آقا داره نگاهم میکنه

با یه نیشخند سریع سرمو پایین انداختم

ای خدا آبرو نمونده برام

دیگه نتونستم زیاد بخورم

حواسمو دادم به غذای عسل وغذای اونو دادم

_عزیزم خودتم غذا بخور

اینو لاله گفت

_ممنون من یکم خوردم اشتها ندارم

_باشه پس بعدا گشنه شدی بخور

_چشم

بقیه هم غذا خوردن بلند شدن

با کمک لاله میز رو جمع کردیم

ظرفارو لاله گفت خودمون بشوریم یکم هم حرف بزنیم

منم قبول کردم

_خب فرشته جان چه خبر از خودت اینجا که اذیت نمیشی

_نه عزیزم خیلی هم خوبه اذیتی نیست

_راستی نظر تو چیه

_درمورد چی

_درمورد ازدواج مجدد برادرم

تا اینو گفت نمیدونم چِم شد

بشقابی که کف میزدم از دستم افتاد تو سینک

خوبه نشکست

رفتم تو فکر نمیدونم چرا حس بدی داشتم

_نگفتی ؟

_ها آهان به نظرم فکر خوبیه

ولی باید کسی باشه که عسل رو اذیت نکنه

چرا قلبم باز تپش گرفته باید بعد یه چکاپ برم

_اره راستش یکی از اشناها هست دخترش هم پیش داداشم کار میکنه

من اونو در نظر گرفتم حالا ببینم چی پیش میاد

_هرچی قسمته

_ممنون گلم راستی تو رشته تحصیلیت چی بوده

چرا ادامه ندادی چرا کار میکنی

_من ریاضی فیزیک میخوندم یه سری مشکلات مالی پیش اومد

مجبور به ترک تحصیل شدم و اومدم سر کار

برای این که دیگه سوال ازم نپرسه مجبور شدم از عروس آینده بپرسم

_لاله جون اسم دختره چیه چند سالشه

_اسمش زیبا هستش وای ببینیش اصلا بهش نمیخوره ۲۱سالش باشه

خیلی بیبی فیسه هم درس میخونه هم کار میکنه

خوش به حالش کاش منم میتونستم درس بخونم

_عالیه خود آقا هم میدونن

_گفتم قبول نمیکنه ولی خب اگه مامان بگه فکر نکنم حرفش رو رد بکنه

خوبه حداقل به حرف مامانش اهمیت میده ولی

ولی چی معلومه چته؟

وجی ولم کن نمیدونم چم شده فکر کنم مریض شدم حوصله ندارم

ای بابا باشه مراقب خودت باش☹️☹️

یکم دیگه هم لاله از وجنات زیبا تعریف کرد

وتمام مدت نمیدونم چرا من حرص میخوردم

حس میکردم دشمنم هستش

کارای خونه تموم شد شام هم آبگوشت بار گذاشتم

تصمیم گرفتم یکم زود برم

از خانم اجازه گرفتم ووسایل رو برداشتم راه افتادم برم

تصمیم گرفتم یکم پیاده برم خیابون شلوغه خطری نیست

هندزفری گذاشتم وآهنگ پلی کردم وشروع به قدم زدن کردم

دلم گرفته بود یاد محمد افتادم

اگه منم خانوادم سالم بودن یا درس میخوندم دیگه مجبور به کار نبودم

محمد اذیتم نمیکرد شاید یه ازدواج خوبم داشتم

ولی بازم یه خوبی داشت آدم عوضی مثل محمد دستش رو شد

اون اگه دوستم داشت فقط خودمو در نظر میگرفت

نمیگم خانواده مهم نیست ولی اون میخواست منو ببینه

من اگه محمد اونجوری نمیکرد تصمیم به کنار گذاشتن دزدی داشتم

بعد اون همه تحقیر من تصمیمم رو عملی کردم ولی بازم اومد وقلبمو شکست

من عوض شدم ولی محمد عوضی شد

از این طرف آقا ازدواج کنه شاید همسرش نخواد من اونجا بمونم

بعدش باز باید دنبال کار باشم

با همین خود خوری ها رسیدم به مترو سوار شدم رسیدم

رفتم سمت خونه سر خیابون یه فیت فود بود

رفتم ازش ۴تا فلافل خریدم با سس اضافه چون حوصله شام گذاشتن نداشتم

رسیدم بعد سلام فلافل هارو دادم به علی

بچه کلی خوشحال شد داداش شکموی من

رفتم لباس عوض کردم شام خوردیم زود رفتم بخوابم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 52

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ghazale hamdi
8 ماه قبل

#حمایت از نویسندگان

HSe
HSe
8 ماه قبل

خسته نباشی فرشته جان ♥️
عالی بود …

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

خیلی قشنگه
ولی داره یکنواخت و بی روح میگذره بنظرم…

دکمه بازگشت به بالا
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x