رمان هیاهو پارت ۱۵
رمان هیاهو
پارت ۱۵
_ بفرما دخترم
نگاهش از روی موهای خیسش به فنجانِ در دست خانم سیاهپوش کشیده شد…
فنجانی که از بخار بالایش می شد فهمید محتویات گرم دارد
_ مرسی
_ نوش جان
خانم سیاهپوشِ فربه را روی صندلی روبه رویش دید و آرام از کیفش پنجاه تومنی را بیرون کشید…
_بفرمایید…
_ این برای چیه؟
_ برای شماست . برای این نوشیدنی گرمی که بهم دادید
زن حتی نگذاشت پول از دست های دخترک جدا شود و با دستش ردش کرد با لحنی که مانند صاعقه بود جوابی از دهانش خارج کرد
_ دختر جان اگر پول می خواستم که می گفتم .
_ اما
خانم سیاهپوش “اما” را نادیده گرفت و پول را گرفت و در کیف دخترک جا داد .
_ مرسی خانم . ولی من باز هم میگم زیر دِین شمام…
دلم نجوا می کرد رخسارت به قبر کن نمی خورد ؛ لیکن گویی دلم راه خبط و خطا را پیش گرفته بود که زنده به گورم کردی؛
زنده به گورم کردی در عشق جان سوزت و من ماندم و کلماتی که بعد از تو دیگر ادا نشد!!
**********
پارت یکم
عقربه ی ساعت مچی سیاه رنگش ، از ۵ هم گذر کرده او هنوز هم بدن دخترک مو قهوه ای رنگ روی صندلی روبه رویش قرار نگرفته بود …
کلافه انگشتانش را مهمان موهایش کرد و نیم نگاهی به هدیه پایین پایش انداخت …
وقت زیادی صرف کرده بود تا همان چیز دلخواه دخترک بشود …
_ سلام!
با آوایی که در گوشش پخش شد یکه خورده سرش را که به سمت سُر خخورده بود بالا گرفت تا دوباره در عسلی چشمانش غرق شود .
_ سلام . خوش اومدی ….
ضحیجان این پارت هیاهو بود؟ چرا چیزی متوجه نشدم؟چرا وسط پارت نوشته بودی پارت یک…!!
وای لیلا خوب شد گفتی🤯
اشتباهی پارتای رمانام باهم قاطی شدن😫
الان رفتم تو سامسونگ نوتم تا ادامه پارت ۱۵ نیست و همچنین ادامه پارت یک اون رمان😶🌫️
البته اون رمانم و چند جا دیگه دارم ولی هیاهو😭
وا چرا؟؟ مگه ذخیره نمیکنی
نه هیاهو رو تازه نوشته بودم🤨
وارد پی دی اف کلیش نکردم از شانس خوبم😑
احتمالا تو کلیپ بوردم بوده اشتباهی کپی شده😖
خسته نباشی نویسنده جان
مرسی سعیدی
فعلا که خستگیم در نرفته تازه بیشترم شده😢
چرا
بچهها من الان یه چیزی فهمیدم گفتم با شما در میون بذارم چون قادر بهن دسترسی داده تونستم به پیامای گذشته دسترسی پیدا کنم که متوجه شدم شخصی که کامنتهای منفی میذاشت با اسمهای مختلف متاسفانه .. چی بگم یادتونه یه نفر شماها یادتون نیست زیر رمان سحر به اسم ارسلان کامنت میذاست سحر میگفت یکی از آشناهامونه و دوست معمولیه متاسفانه ایمیلش هموت کوثر حسینیه
و جای جالب اینجاست که دیگه خبری از ارسلان نشد
ارسلان داره درسشو ادامه میده اصلا شمال نیست تهرانه
ایمیلش همونیه که اون پیاما رو میداد شبیه به همه
جدی میگی!؟😳
آره عزیزم
اخه اگه ارسلان باشه
چرا باید بیاد تو رمان منو سعید اینجوری بگه😕
این یارو که لیلا میگه رو میشناسی؟
آره😑
خب سحرجان چطور ممکنه که ایمیل ها یکی باشه؟!
مگر اینکه همون یک نفر باشه دیگه
درست نمیگم؟
من اصلا هیچی نمیدونم سعید😂بخدا من مغزم نمیکشه
من تابعه جمع هستم هرچی خودتون گفتین
همین آدمی که میگی از آشنا هات بوده
اسمش رو عوض کرده که مثلا تو نشناسی
اومده برای رمانت کامنت منفی داده
و از اون ور رمانای ما رو هم میخونده
نظرات منفی واسه ما هم گذاشته
درست؟!
برداشت من اینه
اما باید بگم چیز مهمی نیست که دوباره ی جمع کارآگاهی درست کنیم!🤦🏻♀️
و اینکه بعید هم نیست
آره…..
بنظر منم مهم نیست چون دیگه گذاشت، با کارآگاه بازی چیزی درست نمیشه!
مهم اینه که ما هممون باهم هستیم 🙂
و هیچ چیزی نمیتونه دوستی بینمونو خراب کنه❤
قطعا همین طور هستش سحر جان🥺
خب حالا بغض نکن😂😂
به خدا ایمیلا یکی بودن
سعید یه لحظه بیا ایتا یه کار دیگه دهرم با۶لت
باشه
من اگه یک درصد به این فکر میکردم که سایت طلسم شده،الان مطمئنم😑😂
چرا داستانای این سایت تموم نمیشن خدایی!؟
تموم که شده
ولی لیلا ی بررسی کرده 😂🤦🏻♀️
ولی من به یکی دیگه شک داشتما😂
سعید یادته!؟
از اونجایی که ما به هزار نفر شک داشتیم درست یادم نیست
اما حدس میزنم منظورت کی باشه
بابا من به یه نفر شک داشتم 😂😑
همونی که بار اول گفتی؟!
نه کلا از ذهنت بیرون کن اونو
نه بابا اون نه
اونی که خودتم باهام موافق بودی
آهان فهمیدم کیو میگی
اره اگر لیلا اینو نمیگفت همچنان فکر میکردم همونه!
ولی خب با این چیزایی که میگه امکانش نیست اصلا
همون دوست و آشنای شماست که نمیدونم چرا این کار رو کرده
به هرحال بیخیال مهم نیست که.
آره دیگه کلاً بیخیالش
😑
ارسلان!؟😐😁
خسته نباشی ضحی جان😍❤️
خسته نباشی عالی بود🙂🤍
حمایت؟🥲❤️🩹