رمان چشم‌ های وحشی

رمان چشم های وحشی پارت ۴۲

4.6
(287)

# پارت ۴۲

گیلاس در دستانم کم کم مزه می‌کردم و در دنج ترین جای ممکن نشسته بودم.

نگاهم را روی مانلیا ثابت کرده بودم. کوتاهی لباسش باعث شده بود پاهای خوش‌تراش حسابی خود نمایی کند.

حدسم درست بود و او از همان بدو ورودمان خودش را به کامیار سنجاق کرده بود.

قلبم به درد آمده بود. و من از همان اول هم می‌دانستم که باید شبی زجرآور را تحمل کنم.

زیر دلم عجیب تیر می‌کشید و باعث درد بدی در درونم می‌شد.

از روی کاناپه بلند شدم و می‌خواستم به طبقه بالا بروم.

_ کجا می‌ری گلی جون؟

نفس عمیقی کشیدم و به طرفش برگشتم.

_ خیلی سرم درد می‌کنه، می‌رم بالا یکم استراحت کنم.

_ اوه عزیزم، پس برو اتاق خودم که راحت‌تر باشی. انتهای راهرو سمت چپ.

لبخند زورکی زدم و به سمت طبقه بالا حرکت کردم.

در اتاق مانلی را باز کردم و وارد اتاقش شدم.

بی مهابا روی تخت افتادم. دلم عجیب درد می‌کرد.

سرویس انتهای اتاق صدای شر شر آب می‌آمد.

مگر این‌جا اتاق مانلی نبود. روی تخت نشستم و

به فضای اتاق نگاهی کردم هیچ چیزیش شبیه اتاق یک دختر نبود.

در حمام باز شد و شروین با نیم تنه برهنه از حمام بیرون آمد.

از شدت درد جیغ خفه‌ای کشیدم.

شروین هم از دیدن من دستپاچه شد.

خیسی مایعی گرم را در لای پاهایم را احساس کردم.

_ چی شده گلچهره.

نفسم به زور بالا می‌آمد.

_ خیلی درد دارم.

شروین به طرفم آمد.

_ خیلی خب آروم باش.

شروع به درآوردن ساپورت کردم.

_ یا خدا، چقدر خون ریزی داری.

رو تختی که رویش خوابیده بودم کثیف شده بود.

همزمان در اتاق باز شد و قامت کامیار در چارچوب در ظاهر شد.

در وضع اسفناکی بودم و قطعا اگر کسی ما را می‌دید هیچ فکری جز رابطه نمی‌کرد.

_ این جا چه خبره؟

صدای شبیه به نعره کامیار تمام تنم را لرزاند.

_ خداروشکر که اومدی، بیا گل چهره حالش اصلا خوب نیست.

کامیار به طرف شروین هجوم برد و شروع به کتک زدنش کرد.

_ با درد نالیدم.

من: کامیار ولش کن اون تقصیری نداره.

کامیار مشت دیگری زیر صورت شروین خواباند.

کامیار: ساکت شو گلچهره که بخدا می‌کشمت.

شروین: چته کامیار؟ دیونه شدی؟

کامیار: تو بی‌ناموس خفه شو، خفه.

من: تو رو خدا بس کنید من حالم خوب نیست.

شروین: بی ناموس تویی که با هزار تا دختر خوابیدی و هنوز نفهمیدی این حجم از خون‌ریزی بخاطر رابطه نیست.

کامیار از شروین فاصله گرفت و نفسش را فوت کرد.

شروین: فکر می‌کنم کیست داشته و ترکیده.

کامیار نزدیکم روی تخت نشست.

کامیار: گلی این مرتیکه راست می‌گه؟

قطره اشک از گوشه چشمم شروع به غلتیدن کرد.

باورم نمی‌شد که به من، کسی که عاشقش بودم شک داشت.

من: برای خودم متاسفم که بهم شک داری.

عصبی دستی در موهایش کشید.

کامیار : بخدا اگه بفهمم غلط اضافه کردی میکشمت.

خون زیادی از دست داده بودم و سرم گیج می‌رفت.

شروین: این دختر حالش بده کامیار.

صدای مشاجره کامیار و شروین مثل یک موسیقی کش دار به گوشم می‌رسید و چشم هایم سیاهی رفت و دیگر چیزی نفهمیدم.

…………………..

( کامیار)

از لحظه ورودمان، مانلیا یک لحظه هم تنهایم نگذاشته بود.

می‌دانستم که تحمل این شرایط برای گلچهره کار راحتی نخواهد بود.

مشغول صحبت با تلفنم بودم که گلچهره از جایش بلند شد و حرکت کرد.

مانلی به طرفش رفت و بعد از آن گلچهره به طبقه بالا رفت.

آن‌قدر همه‌ی حواسم پرت گلچهره شده بود که نفهمیدم چگونه تماس را قطع کردم.

مانلیا با دو عدد گیلاس حاوی مشروب کنارم آمد و یکی از گیلاس ها را به دستم داد.

_ گلچهره کجا رفت ؟

تای ابرویش را بالا انداخت و با لوندی که خاص خودش بود دستش را روی ته ریشم کشید.

_ هیچی عزیزم، گفتم از سرویس بالا استفاده کنه راحت تره.

_ که اینطور.

_ بیا بریم برقصیم.

_ تو برو من یک زنگ بزنم میام.

گونه‌ام را بوسید

_ زود بیا عشقم.

خداروشکر که گلچهره نبود و ندید واقعا نمی‌دانستم باید چه توضیحی به او می‌دادم

مانلی واقعا از حدش فراتر رفته بود باید فکری به حالش می‌کردم.

با رفتن مانلی، راه بالا را در پیش گرفتم و به طرف سرویس بهداشتی رفتم. در زدم
اما انگار کسی داخل نبود.

صدای جیغ گلچهره می‌آمد.

به طرف صدا رفتم و در اتاق را باز کردم.

از چیزی که دیده بودم شوکه شده بودم.

گل چهره غرق خون روی تخت افتاده بود و شروین با نیم تنه لخت کنارش ایستاده بود و جوراب شلواری گلی در دستانش بود.

با خشم فریاد زدم.

من: این جا چخبره؟

شروین به طرفم آمد.

شروین: خداروشکر که اومدی، بیا گلچهره حالش اصلا خوب نیست.

به طرفش هجوم بردم و تا می‌توانستم شروع به زدنش کردم.

صدای ضعیف گلچهره به گوشم می‌رسید که میگفت؛ شروین را رها کنم و او تقصیری ندارد.

خون جلوی چشم‌هایم را گرفته بود

فریاد کشیدم.

من: ساکت شو گلچهره که بخدا می‌کشمت.

شروین پوزخندی زد.

شروین: چته کامیار؟ دیونه شدی؟

دیوانه شده بودم و حالم خوش نبود. زنم را غرق خون با مردی نیمه لخت دیده بودم و تا جنون فاصله‌ای نداشتم.

غریدم.

من: تو بی ناموس خفه شو ، خفه.

گل چهره: تو رو خدا بس کنید من حالم خوب نیست.

شروین : بی ناموس تویی که با هزار تا دختر خوابیدی و هنوز نفهمیدی این حجم از خون ریزی بخاطر رابطه نیست.

از شروین فاصله گرفتم و نفسم را عصبی فوت کردم.

شروین راست می‌گفت این همه خون ریزی بخاطر یک رابطه نبود.

شروین: فکر می‌کنم کیست داشته و ترکیده.

فکرم درست کار نمی‌کرد و آن لحظه احتمال هرچیزی حتی سقط را هم داده بودم.

اما نه، گلچهره من پاک بود امکان نداشت چنین خیانتی را در حقم بکند.

نزدیک گلچهره رفتم و روی تخت نشستم.

من: گلی این مرتیکه راست می‌گه؟

صورتش خیس اشک شد.

گلچهره: برای خودم متاسفم که بهم شک داری.

عصبی بودم و دستم را داخل موهایم فرو بردم.

من: بخدا اگه بفهمم غلط اضافه کردی می‌کشمت.

شروین : این دختر حالش بده.

من : خودم دارم می‌بینم کور نیستم.

شروین خون گوشه‌لبش را پاک کرد.

به طرف گلچهره برگشتم. بیهوش شده بود. چند بار محکم به صورتش زدم.

من: گلی، خانومم چشمات رو باز کن.

شروین : چی شده ؟

جسم بی جان گلچهره را در آغوشم کشیدم و از روی تخت بلندش کردم.

من: دعا کن برای زنم اتفاق بدی نیافته وگرنه زنده ات نمی‌زارم.

شروین بهت زده نگاهم کردم.

_ زنت ؟ چی داری می‌گی؟ تو لیاقت همچین جواهری رو نداری خیال بافی نکن.

به طرف در رفتم.

_ اونی که خیال بافی می‌کنه تو هستی نه من.

و از اتاق بیرون رفتم.

( کامنت یادتون نره خوشگل ها)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 287

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
17 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
6 ماه قبل

بیچاره گلچهره 🥺
انصافا طولانی هم بود خسته نباشی ✨
ی عالمه کار دارم اما دیدم فرستادی خوندم عالی بود

آخرین ویرایش 6 ماه قبل توسط saeid ..
مهدیه
مهدیه
6 ماه قبل

خیلی زیبا بود
دلم برای گلی سوخت
طفلکی😭

لیلا ✍️
6 ماه قبل

وای کامیار چه بی‌منطقه یه کله میره واسه دعوا اصلا مجال حرف زدن نمیده کلاً فکرش مریضه ولی😑 این مانیلا هم بدجور رو نرومه☹️☹️

Tina&Nika
Tina&Nika
6 ماه قبل

مائده خانم خیلی زیبا بود 🤍💚💙

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  مائده بالانی
6 ماه قبل

قربون شما 💙💙💚🤍🌿

Newshaaa ♡
6 ماه قبل

خسته نباشی مهربون💕🥰

نسرین احمدی
نسرین احمدی
6 ماه قبل

خیلی خیلی خوب بود ولی بد حرفی به گلچهره زد امیر علی واقعاً عاشق یا فارغ ؟ 🌹

نسرین احمدی
نسرین احمدی
پاسخ به  مائده بالانی
6 ماه قبل

☺️کامیار بود نوشتم امیرعلی

فراموش شده https://modvan.ir/?p=17178
فراموش شده https://modvan.ir/?p=17178
6 ماه قبل

عالی بود. مثل همیشه،👌

دکمه بازگشت به بالا
17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x