رمان بخاطر تو

رمان بخاطر تو پارت ۵۷

4
(62)


وارد بخش می‌شیم

.دستای یخ زده ی اهو و میگیرم و میبینم که مامان با دسته ی کیفش ورمیره.

با پرستاری که اکثرا میبینمش سلام و علیک میکنم و بالاخره میرسم به اتاقی که آرمین توش قرار داره.

از پشت شیشه نگاهش می‌کنم.صدای پر بغض اهو میاد:این ارمینِ ماست؟

منم بغض میکنم.بغض میکنم برای خانواده ی از دست رفته مون.برای روزای خوبی که میتونستیم داشته باشیم اما نداشتیم.برای آرمین بی گناهی که روی تخت بیمارستان افتاده.

صدای گریه ی مامان بلند میشه:آرمینم پسرم…ارمینِ من پاشو مامان اومده.پاشو دورت بگرده مامان.الهی من قربونت برم که اونجوری اروم دراز کشیدی.آرش مادر…میخوام برم تو میخوام دستشو بگیرم.

سری تکون میدم و به سمت پرستار میرم و درخواست میکنم که بریم داخل.

لباس مخصوص رو تن مامان میکنم و داخل میفرستمش.
داخل میشه و بعد از کلی گریه و زاری خارج میشه

بعد آهو وارد میشه و اونم به همین شکل و نقر آخری که وارد میشه منم.

_سلام داداشم.خوبی؟

بغض گلومو گرفته و نمیتونم خوب حرف بزنم.

میرم نزدیک و دستی به موهاش می‌کشم و میگم:بلند که شدی میگم یه آرایشگر بیاد موهاتو کوتاه کنه.راستی دیدی به قولم عمل کردم؟دیدی مامانو آوردم.

پاشو چشم به راهه چشمای قشنگتو وا کن مامان و اهو رو تماشا کن.

پاشو دوباره بشو نور چشمی مامان.پاشو اهو رو اذیت کن.پاشو باز باهم بریم بیرون.

سر روی تخت میزارم و گریه میکنم.

با شنیدن صدای بوقی ممتد سر بالا میارم و چشمم به خط صاف روی هولتر قلب میوفته.

با سرعت و ناباوری از اتاق خارج میشم و داد میزنم پرستار

….

پنج دقیقه است که دکتر و پرستار توی اتاقن و من هنوز نفهمیدم چیشده.

صدای گریه ی مامان کل بخش رو برداشته و اهو طفلک نمیدونه مامانو اروم کنه یا برای برادر غریب و بی گناهش گریه کنه.

پاهامو می‌کشم و میرم سمت اتاق آرمین.شوک اول رو که میزنن زمزمه میکنم :اروم دردش میاد

دکتر و نگاه میکنم:ماساژ قلبی….شوک….ماساژ قلبی….شوک.

از اول

ماساژ قلبی…شوک…ماساژ قلبی…شوک
فایده نداره برنمیگرده.

با شنیدن جمله ی آخر پر بغض داد میزنم:یعنی چی.یعنی چی برنمیگرده.بازم بزن.بازم شوک بزن.

پرستاری میاد بیرون و با ناراحتی میگه:اروم باشید آقا بزارید ما کارمونو بکنیم.

دستشو کنار میزنم و با گریه داد میزنم:اروم باشم؟داداشم اون گوشه افتاده و تو میگی اروم باشم؟

به دکتر نگاه میکنم:دکتر فکر کن پسر خودته.برش گردون
جمله ی آخر رو انقد اروم میگم که فکر نکنم کسی شنیده باشه.

دکتر با دیدن حالات ما از اول شروع میکنه.

شوک…ماساژ قلبی…شوک…ماساژ قلبی.
دست از کار میکشه و به ما نگاه میکنه و دوباره

پونزده دقیقه التماس برای شوک.پونزده دقیقه
گریه.پونزده دقیقه امید و در نهایت جسم آرمین با ملحفه ی سفید رنگی که کل صورتشو پوشونده بیرون میاد و صدای جیغ مامان و اهو بلند میشه.و من..نفرتی که توی وجودم هی داره بیشتر رخنه میکنه.

دستمو به دیوار میگیرم و می‌شینم.سر روی پام میزارم و گریه میکنم.

صدای جیغ مامان دل سنگو هم آب میکنه اما آرمین بی رحم شده و چشماشو باز نمیکنه.

صدای قدم هایی باعث میشه سر از رو پام بردارم و درنهایت دکتر رو میبینم که میگه:من تمام تلاشمو کردم…غم اخرتون باشه

……

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 62

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
12 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
7 ماه قبل

چقدر قشنگ بودددد 👌

لیلا ✍️
7 ماه قبل

وای نباید اینطوری تموم میشد منتظر بودم حال آرمین خوب شه😭😨

خدا لعنتت کنه مالکی کثافت🤬

بیچاره آرش حالا نمیدونه دلارام هم معتاد شده🤕🤒

نسرین احمدی
نسرین احمدی
7 ماه قبل

واقعاً لعنت به ما لکی بی‌نظیر بودخسته نباشی 👌 👌👌

تارا فرهادی
7 ماه قبل

عالیی بود فاطی گلی😍💜

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

واااییی من گفتم آرمین میمیره هاااا🤣😭
بسیار عالی❤⚡

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

#حمایت از فاطمه گلیی🤍✨️

Fateme
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

مرسی غزل بانو❤️

دکمه بازگشت به بالا
12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x