رمان انتقام خون

رمان انتقام خون پارت ۳۵

4.5
(193)

موهایم آزادانه بر روی شانه‌ام رها شده‌اند و میکاپ لایتی بر چهره‌ام نشسته است که چشمان آبی‌ام را زیباتر کرده است

تاج ساده و تل مانندی که مانند لباسم پروانه‌های سفید کریستالی دارد بر روی موهایم نشسته‌است و حتی سرویس طلایم هم با آنها ست است

با صدای آرایشگر که خبر از رسیدن آرمان میدهد از آینه دل میکنم و پس از خداحافظی با خاله و آرایشگر از آنجا خارج میشوم

قلبم تند می‌زند و لبخندی عمیق بر لب‌هایم نشسته‌است

با آسانسور به طبقه همکف میروم و با قدم‌های آرام به سمت در میروم

در را آرام باز میکنم و آرمان پشت به من ایستاده است و فیلمبردار دوربین را به سمت من گرفته است

آرمان با شنیدن صدای در قصد دارد به سمتم برگردد اما فیلمبردار به سرعت می‌گوید

فیلمبردار_برنگرد جناب داماد

آرمان پوف کلافه‌ای می‌کشد و مجدد همانجا می‌ایستد

از کلافگی‌اش خنده آرامی می‌کنم و منتظر می‌مانم

چند دقیقه‌ای می‌گذرد و آرمان کلافه می‌پرسد

آرمان_برگردم؟

فیلمبردار با لبخند می‌گوید

فیلمبردار_یکم صبر ک‌…………..

آرمان اما بی‌توجه به حرف فیلمبردار به سمتم میچرخد و با دیدنم خشک می‌شود

لبخندم عمق می‌گیرد و او با قدم های آرام به سمتم میآید

روبه‌رویم که می‌ایستد با لبخند و کمی شیطنت می‌گوید

آرمان_شما خانوم منو ندیدی؟

اینبار لبخندم پر از عشوه می‌شود و با ناز لب میزنم

_نوچ…………..خانومتو لولو برد

بی‌هوا دستم را می‌کشد که در آغوشش پرت میشوم و او لب‌هایش را بر روی لب‌هایم می‌گذارد

قلبم از بلندی سقوط می‌کند و ضربان قلبم بالا ميرود

بوسه عمیقی بر لب‌هایم می‌زند و با مکث کمی عقب می‌رود پیشانی‌اش را به پیشانی‌ام تکیه میدهد

آرمان_عین فرشته‌ها شدی عمر من

با لبخند زمزمه میکنم

_همسر جذاب خودمی

دستم را بالا می‌برد و من چرخ آرامی میزنم

زمانی که می‌ایستم پنچه‌‌اش را قفل دستم می‌کند و بوسه گرمش بر روی پیشانی‌ام آرامش را به قلبم سرازیر می‌کند و چشمانم را میبندم

با مکث عقب می‌کشد و با لبخند جذابی که دل می‌برد ازم دسته گل را به سمتم می‌گیرد

دسته‌گلی از رز‌های سفید و صورتی کمرنگ

من هم لبخند میزنم و گل را آرام از دستش می‌گیرم

_مرسی

با صدای فیلمبردار به او نگاه می‌کنیم

فیلمبردار_عالی شد

با لبخند نگاهی به یکدیگر میکنیم

دستش پشت کمرم می‌نشیند و دوشادوش هم به سمت ماشین می‌رویم

گل‌های ماشین‌هم مانند دسته گلم از رز‌های سفید و صورتی‌است

آرمان در را برایم باز می‌کند و من با تشکر کوتاهی بر روی صندلی جای میگیرم

به سرعت ماشین را دور می‌زند و من تا لحظه ای که پشت فرمان جای بگیرد نگاهش میکنم

موهایش کمی بلند شده اند و به خواست من دیگر کوتاهشان نکرد

آن کت و شلوار مشکی به زیبایی بر تنش نشسته است و به جرعت امشب بهترین شب زندگی‌ام خواهد بود

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

آرمان

زمانی که او را پوشیده در آن لباس می‌بینم قلب بیقرارم ضربان می‌گیرد

پروانه‌های بر روی لباس و تاجش اورا شبیه به فرشته‌ها کرده است

او که داخل ماشین می‌نشیند ماشین را دور میزنم و پشت فرمان جای میگیرم

لبخندی به نگاه خیره‌اش میزنم و با روشن کردن ماشین راه میافتم

دستش را زیر دست خودم بر روی دنده می‌گذارم و سوالی که از صبح جانم را گرفته میپرسم

_هلما؟

به سمتم برمی‌گردد

هلما_جونم؟

با مکث کوتاهی می‌گویم

_بخشیدیم؟

لبخندی می‌زند و صدای آرامش آبی می‌شود بر روی آتش دلم

هلما_خیلی وقته بخشیدم

دستش را بالا می‌آورم و بوسه آرامی پشت دستش میزنم

از داخل آینه نگاهی به پشت سرمان می‌اندازم و با دیدن بنز مشکی رنگی که با فاصله‌ای از ما حرکت می‌کند  لبخندم خشک میشود و نگرانی بر دلم چنگ می‌زند

دوس دارم حرصتون بدم پس بمونید تو خماری تا پارت بعد😁😁😁😝

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 193

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Ghazale hamdi

غزل نویسنده رمان های دیازپام & قانون عشق🦋 کاربر وبسایت رمان وان🦋
اشتراک در
اطلاع از
guest
34 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Newshaaa ♡
8 ماه قبل

اولین کامنتتتت

Newshaaa ♡
8 ماه قبل

#حمایت از غزلیییی❤❤❤😂

sety ღ
8 ماه قبل

ببخشید غزلی بعد از مدت ها وسط روز یه دفعه خوابم بردش🤣🤦‍♀️🤦‍♀️

sety ღ
8 ماه قبل

یه پارت بزار اینا نفس راحت بکشن تورو خدا🤣🤦‍♀️

Fateme
8 ماه قبل

عالی بود
چقد عشقشونو دوست دارم🥹💚

لیلا ✍️
8 ماه قبل

خاااک این چه وضع تموم کردن پارته آخه حداقل باید آخر شبش رو هم نشون میدادی😂

الان من هی دلشوره دارم که نکنه یه بلایی سرشون بیاد😞

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

که صدرصد یه بلایی سرشون میاد که اگر نیاد باید دلشوره بگیریم🫡

saeid ..
8 ماه قبل

#حماااایت از غزلی😊🥰

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

بازم میخوای جدایی بندازی بینشون🫠
ستیی رمان منو تایید کن
زود تند سریع😂😂🥰

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

کدومو گذاشتی مائده؟

لیلا ✍️
پاسخ به  لیلا ✍️
8 ماه قبل

بچه‌ها یه برنامه پی‌دی‌اف خوب معرفی کنید لطفا😊

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

#حمایت از غزلی😍

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

بچه راستی اگه خواستم رمان بعدیم رو توی رمان دونی بذارم حمایتم می کنین؟😂

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

ها

لیلا ✍️
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

حتما این چه حرفیه خواهر🤗

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

معلومه😊

تارا فرهادی
8 ماه قبل

واییییییییییی خیلی قشنگ بود مرسی غزلی😍😛😛🥰🥰💞

دنیا
دنیا
8 ماه قبل

فکنم داداششه یا بازم اون آدم بدان اوف😒

خواننده رمان
خواننده رمان
8 ماه قبل

خدا رو شکر دستت خوب شده که نوشتی ممنون قشنگ بوذ

Tina&Nika
8 ماه قبل

عالی عزیزم🥰

میشه از قانون عشق و دیازپام بزاری لطفاا🥺🥺

دکمه بازگشت به بالا
34
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x