ماه: بهمن 1402
-
رمان زیبای یوسف
رمان زیبای یوسف قسمت۱۷
تا رسیدن به ماشین آن پرستار همراه همتا بود. همتا سوار ماشین شد و بعد از رفتن پرستار، وکیل نگاهی…
بیشتر بخوانید » -
رمان
هرج و مرج پارت 9
روبروی آینه ایستادم.. خدایا مگر من چندسال داشتم که مستحق این همه سختی بودم؟ در بیست یسالگی ام چنان درد…
بیشتر بخوانید » -
رمان
رمان کاوه پارت 40
با شستن توالت با هیکلی سرتا پا گندیده خارج شدیم چون لباس هایم خیس بودیم گاهی سردم می شد به…
بیشتر بخوانید » -
رمان تقاص
رمان تقاص پارت ۲۲
طوفان…طوفان به زندگیمان خورد…پدرم جلوی چشمانم جان داد و من تنها کاری که کردم جیغ کشیدن بود لحظه آخر…
بیشتر بخوانید » -
رمان زیبای یوسف
رمان زیبای یوسف قسمت۱۶
دخترها به آشپزخانه رفتند تا بساط ناهار را آماده کنند. مهسا هم زمان با اینکه داشت بشقابها را از داخل…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت ۴۱
رمان در پرتویِ چشمانترمان در پرتویِ چشمانترمان در پرتویِ چشمانترمان در پرتویِ چشمانترمان در پرتویِ چشمانتتقریبا از ظهر قیامت شد…
بیشتر بخوانید » -
رمان زیبای یوسف
رمان زیبای یوسف قسمت۱۵
قرار بود دوباره یک گروه شوند. هنوز هم گاهی از اینکه از کسری و کارن رو دست خورده بود، عصبی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رویای من
⸾رَِوَِﻳَِاَِےَِ ﻣَِنَِ⸾ ✿𝒑𝒂𝒓𝒕72✿
════════════════ مانیا- اون که صددرصد ساتیا- چه غلطی کردییییی!؟؟ مانیا- نه نه اشکال نداره فقط مهم اینه کوچیکه یا بزرگه؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۳۹
از عصبانیت می لرزیدم کاش می توانستم کیارش را تکه تکه کنم قطره اشکی که از چشمانم پایین آمد رد…
بیشتر بخوانید » -
رمان در پرتویِ چشمانت
رمان در پرتویِ چشمانت پارت۴۰
با شیشه شیر از آشپزخانه بیرون زد بچه را از آرمان گرفت و وارد اتاقش شد دانیال را روی دستش…
بیشتر بخوانید »