رمان انتقام خون
-
رمان انتقام خون پارت ۱۴
با لحن آرامی میگوید سرهنگ_چرا آنقدر حرص داری دختر………………..میدونم داغداری اما اتفاقیه که افتاده،کاریش هم نمیشه کرد پر از خشم…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۱۳
نمیدانم چقدر در همان حالت اشک میریزم اما با شنیدن صدایش آرام سر بلند میکنم آرمان_هلما خوبی؟ نگاه پر نفرتی…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۱۲
بیهوا از شوک خارج میشوم با نفسی بند رفته و قلبی سنگین جیغ میکشم _نهههههههه جسم بیجان دخترکم را در…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۱۱
نیمه شب زمانی که هیچ محافظی در آن قسمت از عمارت حضور ندارد با قدم های آرام به سمت زیرزمین…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۱۰
راوی از اداره بیرون میزند و به سمت عمارت میراند دلنگرانی عجیبی دارد و بیقرار رسیدن به آنجاست درون عمارت…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۹
تازه حواسش جمع میشود نقاب بیتفاوتی را به چهرهاش میزند و میگوید آرمان_گفتم بیای اینجا چون میخواستم یه چیز خیلی…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۸
خود را درون اتاق پرت میکنم و با بستن در به آن تکیه میدهم چه شد که به اینجا رسیدم…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۷
هیچ حرفی نمیزنم تنها کلمهای که از دهانم خارج میشود قَبِلتُ پس از خواندن صیغه است پس از توضیحات انتهایی…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۶
سوار ماشینم به سمت مهد کودک هلن میروم بعد از گذراندن ترافیک ماشین را کنار خیابان پارک میکنم و از…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتقام خون پارت ۵
دستی به موهایش میکشم _دوس داری بگی مامان؟ سری تکان میدهد هلن_اوهوم بوسهای بر گونهاش میزنم و به سینهام میفرشارمش…
بیشتر بخوانید »