رمان عشق محدود من
-
رمان عشق محدود من پارت ۲
می گفت پدربزرگت رفت دریا، هنوز بیست و پنج سالم تمام نشده بود، رفت تا برای روز وصالمون از دریا…
بیشتر بخوانید » -
رمان عشق محدود من پارت ۱
پشت پنجره نشسته ام باران تندی می بارد، همیشه وقتی باران می بارد برایم هزاران حرف دارد حس میکنم باران…
بیشتر بخوانید »