رمان پایانی برای یک آغاز
-
رمان پایانی برای یک آغاز پارت پنجم
با شنیدن کلمه محضر ۲ متر پریدم _محضرررر؟! +بله محضررررر _چرا اونوقت؟! +چون قرار تو و آرسین با هم عقد…
بیشتر بخوانید » -
رمان پایانی برای یک آغاز پارت چهارم
من که پام سست شده بود گفتم:یعنی چی آقاجون آقاجون برگشت سمتم و گفت:یعنی همین ، حالا هم وقت شام…
بیشتر بخوانید » -
پایانی برای یک آغاز پارت سوم
داشتم چیزی تایپ میکردم که یهو یکی صدام کرد سرم و بالا گرفتم یه دختر با پوست سبزه چشمای کشیده…
بیشتر بخوانید » -
پایانی برای یک آغاز پارت دوم
خب خب پشت سر آقاجون راه افتادم سمت حیاط که نمیدونم چرا آقاجون ایستاد یهو قیافه آرسین اومد جلوم آرسین…
بیشتر بخوانید » -
رمان پایانی برای یک آغاز پارت اول
«به نام خدا» ♡پایانی برای یک آغاز♡ کلافه به آقاجون نگاه کردم و رو به آقاجون گفتم :آقاجون تورو خدا…
بیشتر بخوانید »