رمان انتقام خون

رمان انتقام خون پارت ۲۰

4.6
(75)

_احمق تو نمیفهمی زن حامله نباید اینجوری پله ها رو بالا پایین کنه

ناگهان بر سرجایش خشک می‌شود

من هم خشک میشوم

قصدم گفتن این حرف نبود اما با لجبازی‌اش عصبی‌ام کرد

کلافه از عصبی حرف زدنم و حرفی که فعلا قصد گفتنش را نداشته‌ام چنگی به موهایم میزنم

هلما_چی گفتی؟

با صدای مبهوتش نگاهم را به او که بالای پله‌ها ایستاده است میدهم

میترسم حالش بد شود و از پله ها سقوط کند که چند قدم جلو میروم و پایین پله‌ها می‌ایستم

دستم را به سمتش می‌گیرم و با لحن آرامی می‌گویم

_آروم بیا پایین هلما………………..جایی که وایسادی خطرناکه………………بیا پایین

مانند کسانی که هیبنوتیزم شده‌اند از پله‌ها پایین می‌آید

اواسط پله‌ها سکندری میخورد که وحشت زده چند پله بالا میروم

_هلمااااا

اما او را کمک نرده ها خودش را نگه می‌دارد

بر سر جایم می‌ایستم و نفسم را پر صدا بیرون میدهم

زمانی که نزدیکم می‌شود دستش را می‌گیرم

کنارم که می‌ایستد خیره در چشم‌هایم مجدد با لحن مبهوتی می‌گوید

هلما_چی گفتی؟

نگاه از چشمانش میدزدم

قصد نداشتم به این سرعت به او بگویم اما حالا مجبور به گفتن هستم

کلافه دستی بین موهایم میکشم

گفتنش برایم سخت است زمانی که نمیدانم چه واکنشی دارد اما در آخر دل را به دریا میزنم و می‌گویم

_تو‌….‌‌‌‌‌‌‌………………تو حا………………….حامله‌ای

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

هلما

دنیا دور سرم میچرخد و به سرعت دستم را بند دیوار میکنم و چشمانم را میبندم

چند قدم فاصله بینمان را طی می‌کند و صدای نگرانش در گوشه‌ای زنگ زده‌ام می‌پیچد

آرمان_هلما خوبی؟…………….چیشد؟

چشم‌هایم را باز میکنم و نگاه خشک شده‌ام را به چشمان مشکی‌اش میدهم

پس برق زدم چشمانش بخاطر همین بود

چشمانم به اشک می‌نشیند زمانی که فکر میکنم تنها صیغه محرمیت بینمان جاریست و مدت آن تا پایان ماه بعد تمام می‌شود

_دروغ میگی…….‌‌…….‌

با چشمانم التماسش میکنم تا بگوید این حرفش شوخی مسخره‌ای بیش نبوده اما سرش را پایین می‌اندازد و من همانجا کنار دیوار سر میخورم و بر روی زمین می‌نشینم

کنارم زانو می‌زند و دست سرد و لرزانم را در دست می‌گیرد

آرمان_هلما؟…………………خوبی؟

قطره اشکی بر روی گونه‌ام میچکد

خوب؟

چه کلمه غریبی‌ست برای حال این روزهایم

پیشانی‌ام را به دیوار تکیه میدهم و آرام هق میزنم

پس هوس کردن های گاه و بیگاهم در این یک هفته برای همین بود

دستش بر روی شانه‌ام می‌نشیند و در آغوشش فرو میروم

دیگر جان مخالفت با او را ندارم و تنها در آغوشش هق میزنم

او دستش را آرام بر روی کمرم حرکت میدهد و بوسه‌اش را بر روی موهایم حس میکنم

آرمان_جانم……………………جان دلم……………….اینجوری گریه نکن قربونت برم من

و شاید خنده دار باشد که صدای آرام او آرامش را به وجودم تزریق میکند

هرگز در این شرایط آمادگی این خبر را نداشته‌ام اما حالا باید با آن کنار بیایم

کاش به عقب برمیگشتیم

کاش حداقل در این شرایط خانواده‌ام در کنارم بودند

کمی که آرام میشوم از آغوشش بیرون می‌آیم و او خیره به نیمرخم حرفی را زمزمه می‌کند که انتظارش را ندارم

آرمان_اگه……………….اگر نمی……………..نمیخوایش…………….

چند باری به صورتش دست می‌کشد و می‌دانم که گفتن این حرف برایش سخت ترین کار دنیاست زیرا او عاشق یچه هاست

حرفش را قطع میکنم و با صدای آرامی می‌گویم

_نمیدونم…………………برو………………..میخوام تنها باشم…………………باید فکر کنم……………….شاید……………..شاید خواستم نگهش دارم

میبینمش که از این حرفم شوکه می‌شود اما بی هیچ حرفی از جایش بلند می‌شود و با قدم های پر از تردید به سمت در می‌رود

قبل از خروجش نگاهی به سمتم می‌اندازد و با نارضایتی از خانه بیرون می‌رود

با شنیدن صدای در خیاط همانجا بر روی زمین دراز میکشم و دستم را بر روی شکم تختم می‌گذارم و زیر لب با خود حرف میزنم

_مگه همینو نمیخواستی؟……………………مگه نمیخواستی باهاش زندگی کنی و بعد جوری بری که انگار هیچ وقت نبودی؟…………………..مگه نمیخواستی با عاشق کردنش ازش انتقام بگیری؟…………………پس حالا چه مرگته؟……………..چرا قلبت تند میزنه و دلت میخواد زار بزنی؟

قطره اشکی از کنار چشمم راه میگیرد و بین موهایم گم می‌شود و شکمم را آرام نوازش میکنم

_واقعا وجود داری؟………………واقعا دارم مامان تو میشم؟………………….من خودم هنوز مامان میخوام………….چجوری میتونم مامان تو باشم آخه……………….

نمی‌دانم چقدر با خود و جنین درون شکمم حرف میزنم اما کم کم چشم‌هایم گرم می‌شود و همانجا به خواب میروم

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

راوی

در جلو را باز می‌کند و بر روی صندلی جای می‌گیرد

آرمان به دنبالش آمده است تا حرف هایشان را بزنند

چند روزی از رفتن آرمان و فهمین هلما میگذرد و او در تمام این چند روز فکر کرده است و حالا تصمیمش را گرفته

مرد درحالی که کمرش را به در تکیه داده سمت او میچرخد و می‌گوید

آرمان_سلام خوبی؟

دخترک هم مانند او به در تکیه میدهد

هلما_خوبم

کمی سکوت می‌کنند و مرد بیطاقت سکوت را میشکند

آرمان_فکراتو کردی؟

دخترک سرش را پایین می‌اندازد با بند کیفش مشغول می‌شود

هلما_اوهوم

گفتن این حرف برایش مثل جان دادن است

او آرزویش داشتن فرزندی از این دختر است

از دخترک دوست داشتنی‌اش

اما می‌گوید

آرمان_هلما مجبور نیستی………………اگه…………..اگه نمیخوا…………………..اگه نمیخوایش میتونیم…………

دخترک بین حرفش میپرد

تصمیمش قطعی‌ست

انرژی هاتون افتاده‌ها🤕🥲

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 75

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Ghazale hamdi

غزل نویسنده رمان های دیازپام & قانون عشق🦋 کاربر وبسایت رمان وان🦋
اشتراک در
اطلاع از
guest
77 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
9 ماه قبل

زود نبود برا حامله شدنش؟؟

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

خیلی زود حاملشون میکنی خو/=

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

😑

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

خیلی زود حاملشون میکنی خووو😑

sety ღ
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

خوش اومدی کیم سان هی دیووونهههه🤣🤣🤣

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

غزلی کم کم دارم فکر میکنم تنها حیوون این باغ وحش تویی ما همه بازدید کننده ایم😁

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

غزلی؟؟کم کم دارم فک میکنم تنها حیوون این باغ وحش تو یی بقیه همه بازدید کنندن😂😁🔪

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

مرسی عسیسم😂

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

مرسی عسیسم((:🐾🥺

saeid ..
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

به باغ وحش خوش آمدید
به قول ضحی تو چه حیونی هستی🤣😂

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط saeid ..
𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
9 ماه قبل

بهش لاک پشت میخوره
نمیدونم چراااا🤣🤣😎

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

خب گالا صداش میکنیم
موافقی گالا ژان؟🤣🤣

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

خب یهو بوگو کالا دیگه 😂🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
9 ماه قبل

نهههه
گالا فقط🤣🤣

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

🤦🏻‍♀️🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
9 ماه قبل

میدونی سعید ژووون
من همه بهم میگن وای ضحی وای چه صدای جدی و خفنی داری . و همه فکر میکنن من خیلی جدیم
بعد که باهام اشنا مشین میفهمن چه اشتباهی کردن🤣🤣

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

عه ضحی تویی سلام چطوری خشحالم ع آشناییت غزل خیلی راجبت حرفیده😂🐾

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Kim Sun_Hee
9 ماه قبل

سلام به گوربه زشت . ببین ما اینجا پیشی نداریمااااا😌 . گوربه زشت فقط ‌.
خب خوشبختم 🤭🤚.
من ضحی ام و ….
خب همین🙃

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

سلام و عرض ادب
ازین به بعد دارین من پیشیتونم
فاطی ام و همین🔪🧸

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

شاید مجازی این طوری رفتارت 🤣
اونجا مظلومی انگاری 🥺🤣🤣
ولی خب بهتر..چیه جدی بودن😂😫

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
9 ماه قبل

نه من تو واقعیتم اونجوریم
ولی وقتی یکی تازه اولین باره که مثلا منو و دیده و صدامو شنیده فکر نمیکنه که من اینجوری باشم🤣🤣
من رو کل دوستامم اسم گذاشتم🤣🤣

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

همه جا رو پس تبدیل به باغ وحش کردی 😂
ی دونه مد وان مونده بود که اونم کردی 🤣

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  saeid ..
9 ماه قبل

عهههه🥺

saeid ..
پاسخ به  Kim Sun_Hee
9 ماه قبل

🤣😂 فرقی نداره زیاد حالا

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

نخیرم من پیشیم🥺🐾

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

عه نه بی انصافا نت نداشتم بریدید دوختی برا خدتونااا😂😑🔪🔪پیشیتونم🐈🐾

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

خودتو میگی؟؟دقیقا..من چقدر با ط حرف زدم؟
یه سوال خعلی فنی ضحی کیه؟؟

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

خیلی خوب استفاده کردی ع بی نتی من عا قشنگ😑🔪خواهرانم این زر میزنه پیشیتونم🥺🐾غزل موافقت نکنی میرم سراغ امام خمینی با هلما😂😂🔪

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

🤣🤣😂

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

چرا خوو😂

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

چرا خو؟؟😂

saeid ..
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

شوخی کردما😁

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  saeid ..
9 ماه قبل

پیشیتونم🐈🐾

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  saeid ..
9 ماه قبل

پیشیتونم🥺🐾

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

پیوستم

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

اره اگ کامنتام بیاد هسم🤦‍♀️🐣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Kim Sun_Hee
9 ماه قبل

این و باید به ارمان بگی که کرده تو …..
آره🤣🤣

sety ღ
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

ببند ضحی🤣🤣🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

به خدا رد دادی ضحی 😂😐🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
9 ماه قبل

از رد دادن هم گذشته سعید ژووون
یه چی اونور تر🤣😎

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

مشخصه 🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
9 ماه قبل

هاهاهاها🤣😎

sety ღ
پاسخ به  saeid ..
9 ماه قبل

ضحی دائما رد داده تازه فهمیدی؟؟؟🤣🤦‍♀️🤦‍♀️

saeid ..
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

نه کلا مشخصه 😂🤣🤣
احساس کردم بیشتر رد داده 🤦🏻‍♀️🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
9 ماه قبل

بو بو بو حالم خرابن
یی درمون ای حال مو
یه جو شرابههههه🤣🤣🤣🤣🤣

آخرین ویرایش 9 ماه قبل توسط 𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
این دیگه چی بوددد🤣

saeid ..
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

این الان تایید بود
که رد دادی؟!🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  saeid ..
9 ماه قبل

قطعاااا😎🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

چشم ستی دافی😎

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

واقعیته🤣🤣🤣🤣🤣💔

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
9 ماه قبل

ضحی بیا آشنا شیم طبق تعریفات غزل و این جمله باهات حال کردم ناجووور😂👐

لیلا ✍️
9 ماه قبل

عالی بود عزیزم دلم واسه حلما خیلی میسوزه 💔فقط چرا آخرش رو از زبان راوی گفتی 🤔

لیلا ✍️
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

آره خوبه اینجوری ولی به نظرم نباید میگفتی مرد … موقعی که آرمان میخواست چیزی بگه اسمشو مینوشتی بهتر بود نه اینکه اینجوری (مرد بی‌طاقت می‌شود) یه لحظه حس کردم یه شخص سوم هم تو ماشینه

لیلا ✍️
پاسخ به  Ghazale hamdi
9 ماه قبل

عه پس من متوجه نبودم آره بهتره اصلاحش کنی چون موقعی که حلما و آرمان تنهان کسی غریبه به نظر نمیاد پس اینجا اسم‌ها نوشته میشه اگه غیر این بود میتونستی بنویسی مرد ..همین مشکل جزئی حل شه رمانت عالیه👌🏻

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

حتما اصلاحش میکنم🤗
مرسی که گفتی🥰😘

sety ღ
9 ماه قبل

مشخصه ک هلما بچه رو نگه میداره😁😁
عالی بود غزلی❤️😘

لیلا ✍️
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

اگه بذارند من که فکر میکنم همون کسی که آرمان رو تهدید کرده بود بلایی سر حلما میاره
این دختر واقعا دیگه گنجایش نداره غزلی بگو حدسم اشتباهه😟

Ghazale hamdi
Ghazale
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

نمیدونم باید صبر کنیم تا ببینیم چه اتفاقی میافته🤷‍♀️🤷‍♀️

sety ღ
پاسخ به  لیلا ✍️
9 ماه قبل

از اونجایی که غزل خیلی بد جنسه هر بلایی که ممکن هست رو سر هلما میاره🤣🤣🤣

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
پاسخ به  sety ღ
9 ماه قبل

افرین الحق ک خوب شناختیش غزل ب ارسلان رفته/=

تارا فرهادی
9 ماه قبل

عااالی بود غزلی ولی چه خوب که قبول کرد بچه رو نگهداره♥️♥️🥰

Kim Sun_Hee
Kim Sun_Hee
9 ماه قبل

با اینکه خعلی ضایس هلما بچه رو نگه داره ولی امید وارم نخادش🗿

دکمه بازگشت به بالا
77
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x