رمان انتقام خون

رمان انتقام خون پارت ۴۸

4.1
(217)

متن کوتاهی که می‌گوید

(اینم برای اینکه باور کنی برای انتقام زنت شده)

اخم‌هایم یکدیگر را در آغوش می‌کشند

فلش را به سیستم وصل میکنم و پس از لود شدن فایل را باز میکنم

تنها یک فایل درون فلش موجود است

صدای ظبط شده‌ای و کوتاهی که خون را در رگ‌هایم منجمد می‌کند

( _تو بخاطر انتقام خانوادت با آرمان ازدواج کردی

_کی همچین مزخرفاتی رو تو مغزت فرو کرده…………….من آرمان رو دوس دارم که باهاش ازدواج کردم

_دروغ میگی………….تو حتی اون بچه رو هم بخاطر انتقام نگه داشتی

_آره……….اصلا تو درست میگی……)

ویس به پایان می‌رسد

چند بار دیگر هم آن را پلی میکنم

صدای مردانه را نمی‌شناسم و چه بد که صدا تغییر کرده است

نفس‌هایم تند و کشدار شده‌است‌

تنها چیزی که در مغزم میچرخد رفتار های هلماست و چه بازیگر خوبی است زنی که قلبم را به او دادم

بر روی پاهای بیجانم می‌ایستم

فلش را از سیستم جدا میکنم و بدون خاموش کردن آن پس از برداشتن کتم از اتاق و بعد اداره خارج میشوم

حواسم بر سر جایش نیست و چیزی بر روی قلبم سنگینی می‌کند

قلبی که تمام و کمال آن را تقدیم هلما کردم

چه حس بدیست بازی خوردن

بازی خوردن از کسی که انتظارش را نداری درد عجیبی دارد

چشمانم می‌سوزند و نمیدانم از اشک است تا بادی که به دلیل سرعت زیادم از پنجره ماشین داخل می‌آید

هرگز انتظارش را نداشتم

من او را باور کردم

مهربانی‌هایش را

عاشقانه‌هایش را باور کردم و اینچنین از پشت خنجر خوردم

زمانی که ماشین را جلوی ساختمان پارک میکنم و پیاده میشوم مانند روحی سرگردان هستم که اختیاری بر روی رفتارهایش ندارد

با آسانسور بالا میروم و حتی به یاد ندارم در ماشین را قفل کرده‌ام یا نه

البته مهم هم نیست

برای کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد ماشین اهمیتی ندارد

برای کسی مانند من که همه چیزش را در عرض چند ثانیه باخته هیچ چیز اهمیت ندارد

کلید را درون قفل میچرخانم و در را باز میکنم

سکوت سنگین خانه را صدای بلند نفس‌هایم می‌شکند

از پذیرایی میگذرم و با ندیدنش به سمت اتاق خواب میروم

عجیب است که قلب زبان نفهمم هنوز نگران او می‌شود

زمانی که اورا خوابیده بر روی تخت می‌بینم به سمت کمد میروم

از داخل یکی از کشو‌هایش چیزی را برمیدارم که مدت‌هاست ترکش کردم

درست از زمانی که هلما را دیدم

سیگار

چندین سال پیش زمانی که دل بستم به او برای همیشه ترکش کردم و او هرگز نفهمید که من سیگار میکشیدم

از اتاق خارج میشوم و بر روی یکی از مبل‌ها مینشینم

سیگاری از داخل پاکت بیرون میکشم و با فندک برنزم روشنش میکنم

نخ اول دود می‌شود و به درد‌هایم اضافه می‌کند

درد نارو خوردن

درد زخمی که قلبم برداشته از جفای روزگار

شاید این‌ها تغاص رها کردن هلما و آن غیبت سه ساله‌ام است

نخ دوم غرقم می‌کند در این چند ماه

نخ سوم حر‌ف‌های هلما را یادآوری میکند

نمیدانم چقدر سیگار میکشم اما صدای در اتاق و بعد قدم‌هایش را می‌شنوم

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

هلما

با احساس تشنگی چشم‌هایم را باز میکنم

نگاهی به ساعت بر روی دیوار می‌اندازم

نزدیک به دو ساعت خواب بوده‌ام و احتمالا آرمان تا الان برگشته است

دستم را به کمرم می‌گیرم و با قدم‌های آرام از اتاق خارج میشوم

دود پیجیده درون خانه مرا به سرفه می‌اندازد

چند قدم‌ دیگر جلو میروم و………

به چشم‌هایم شک میکنم

چند بار پلک میزنم اما انگار واقعیست

تک خند ناباوری میزنم و قدم دیگری جلو میروم

_آرمان؟……..خوبی؟………تو از کی تا حالا سیگار میکشی؟

دود سیگارش را با مکث بیرون میدهد و نگاهش را تا چشمانم بالا می‌کشد

مشکی‌های براقش حالا تیره تر از همیشه و کدر شده‌اند

آرمان_از همون موقعی که تو دروغ میگی

گرفتگی صدایش حالم را بد میکند

مبهوت نگاهش میکنم

_من؟من دروغ گفتم؟

دیگر تشنگی‌ هم فراموشم شده است و به علت درد کمرم بر روی مبل روبه‌رویش مینشینم

پک عمیقی به سیگار درون دستش می‌زند

آرمان_شاید دوروغ نگفتی اما باید به جای دانشگاه افسری میرفتی دانشگاه هنر……..بازیگر خیلی خوبی هستی

گنگ نگاهش میکنم

نگاهش خالی از هر حسی است و این بی‌حسی ته دلم را خالی می‌کند

_آرمان میشه واضح تر حرف بزنی؟متوجه نمیشم منظورت چیه

با مکث و درحالی که دود سیگارش را بیرون میدهد می‌گوید

آرمان_آره میشه

سیگارش را کنار فیلتر‌های سیگار بر روی میز می‌اندازد و از جایش بلند می‌شود

به سمت اتاق می‌رود و کمی بعد درحالی که لپ‌تاپ را در دست دارد از آنجا خارج می‌شود

بر روی مبل می‌نشیند و کمی بعد صدایی که سکوت خانه را میشکند بند دلم را پاره می‌کند

چند ثانیه خیلی کوتاه اما همین چند ثانیه طوفانی در قلبم راه می‌اندازد

بلاخره چیزی از آن وحشت داشتم اتقاق افتاد

فکر میکردم خطر رفع شده اما گویی او منتظر فرصت مناسب بوده است

صدای مردانه درون ویس آرمین نیست و صدا با دستگاه عوض شده است

از طرفی دیگر این مکالمه ادامه دارد

ادامه دارد و من در ادامه آن به دوست داشتن آرمان اعتراف کرده‌ام

گفته‌ام که زندگی‌ام را دوست دارم

حمایت؟😥🥲

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 217

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Ghazale hamdi

غزل نویسنده رمان های دیازپام & قانون عشق🦋 کاربر وبسایت رمان وان🦋
اشتراک در
اطلاع از
guest
23 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
sety ღ
7 ماه قبل

غزل خیلی نامردی🥲🥲

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

حمایت حمایتت🥰💋
خسته نباشی گشنگممم😍

saeid ..
7 ماه قبل

#حمایت از غزلی🌷

خواننده رمان
خواننده رمان
7 ماه قبل

این آرمین چقدر عوضیه بابا هلما دیگه زن داداشته

لیلا ✍️
7 ماه قبل

لعنت بهت آرمین واقعا که😤

بچه‌ها پارت جدید نوش‌دارو رو فرستادم

Fatemeh
Fatemeh
7 ماه قبل

خسته نباشی غزاله جان

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
7 ماه قبل

میشه من از این زندگی لف بدم!؟

نسرین احمدی
نسرین احمدی
7 ماه قبل

خیلی قشنگ بود اگه آرمان واقعیت بفهمه چه واکنشی نشان می ده ؟

Tina&Nika
7 ماه قبل

دقیقا حدسم ولی با فاکتور کتک زدن عالی بود👏🏻👏🏻💚
قانون عشق کی میزاری 💚❤️

Tina&Nika
پاسخ به  Tina&Nika
7 ماه قبل

دیگه خیلی بیشعوره زن حامله رو کتک بزنه بلانسبت

Fateme
7 ماه قبل

آرمین مردک نفرت انگیز
امیدوارم آرمان خیلی زود حقیقتو بفهمه
مثل همیشه عالی نوشتی غزاله جونم

تارا فرهادی
7 ماه قبل

خسته نباشی غزلی جونم💜😍💜
دلم برای آرمان سوخت بیچاره🥺
نمیدونم چرا از هلما بدم میاد😐
البته توی این پارت🤔

دکمه بازگشت به بالا
23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x