رمان کاوه
-
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۵۷
دکوری های قدیمی را پاک می کرد و سرجایش می گذاشت. چندسال بود که دکور این خانه هیچ تغییری نکرده…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۵۶
کاوه: من چیزی از حرف هایش نمی فهمیدم اما لبخند کشدارش نشان از چاپلوسی بیش از حدش می داد. آسا…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۵۵
نیم نگاهی به متین زوم شده روی لپتاپ انداختم و لب زدم: – کور نکنی خودتو! متین همانطور که میخ…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۵۴
نیم ساعت گذشت، به هتل رسیدیم. متین چمدان هارا از ماشین بیرونکشید و دستم داد. اگر این هتل در ایران…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۵۳
چمدانم را دم در اتاق گذاشتم و نگاهی به دورتادور اتاق انداختم چیزی جا نمانده بود در اتاق را باز…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت۵۲
تقریبا یک ساعت تمام از همه اتفاقات برایش نالیدم در نهایت راه حلی جز خر و الاغ و نفهم پیش…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۵۱
وسط بلوار لایی می کشیدم و سهیل را دقیقا به نقطه جوش می رساندم تا جایی که میخواست خودش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۵۰
کنار سعید روی صندلی نشستم اطلاعاتی زیادی نداد چون هنوز عضو تیم نبودم فقط از اهداف تیم گفت و در…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۴۹
سهیل با عصبانیت داد زد: _ چرا اومدی تو؟ دروبستم کسی نیاد! سیاوش اخمی کرد و جواب داد: _ صداتو…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۴۸
خودم را به اتاق رساندم و در کمد را باز کردم برای منی که تا چندسال پیش در کمدم به…
بیشتر بخوانید »