رمان فرفری

رمان فرفری پارت71

3.8
(136)

از لای در دیدم که رفته اومدم بیرون شلوار دیگه پوشیدم ورفتم پایین صداشون از آشپزخونه میومد

رفتم درست روبه روی فرشته نشستم یکم سربه سرش بزارم از مادر هم چایی خواستم

داشتیم چایی میخوردیم که پرید گلوی فرشته رفتم بزنم پشتش هول شدم محکم زدم پخش میز شد

😬😬فکر کنم خیلی دردش گرفت سریع دست بلند کرد که ادامه ندم

منم رفتم نشستم ولی چنان خندم میومد و زور میزدم نخندم صورتم درد گرفته بود

خدایی زن زندگی باید اینجوری باشه همیشه باعث لبخند رو لبت باشه

کمک مادر کرد میز رو چید دختر گلمم اومد از دیدن فرشته جیغی کشید که از صداش چشمام رو بستم

خوبه که اونم مثل من عاشقش شده جوری که سرمیز بهش با دست خودش غذا داد مادر هم خیلی از بودنش خوشحاله

بعد از ناهار فرشته ظرفارو شست منم کمک کردم ابکشی کنم به این بهانه باهاش حرف بزنم ولی حرفاش عصبیم کرد

بیخود کرده کسی نزدیکش بشه حسابش رو میرسم

رفتم سالن عسل هم اومد بغلم از پسری گفت که میخواسته بوسش کنه همینجوری عصبی بودم سر بچه خالی کردم

ولی خوب شد که فرشته بود دخترم رو آروم کرد

عسل اول فرشته بعد هم منو بوسید رفت بخوابه

گوشی فرشته هم زنگ زد انگار مادر اینا میخواستن برن جایی اهان امروز کلاس دارن

اونم سریع با اسنپ رفت دوست داشتم خودم ببرمش ولی یکم کارم زیاد بود چون با اسنپ رفت خیالم راحت بود

فرشته

بعد از این که حسابی گریه کردم با صدای علی سریع بلند شدم صورتمو آب زدم

بعدیه پیار پوست گرفتم تا فکر کنه بخاطر اون چشمام فرمز شده

رفتم پیش علی باهم یکم باب اسفنجی نگاه کردیم

چه کنم هنوزم کودک درونم وول وول میکنه سعی کردم خودمو شاد نشون بدم تا بچه ناراحت نشه

چند ساعت بعد هم مامان، بابا اومدن

بعد از خوردن شام رفتم تو اتاق تا بخوابم

همیشه توی رخت خواب که باشی همه ی فکرا به سمت ذهنت هجوم میارن

منم همینجور که دراز کشیده بودم همه ی درد وغم های این چند سال اومد تو ذهنم

روزای خیلی بدی رو گذروندم از ترک تحصیل تا دنبال کار بودن

از پیشنهاد های کثیف مردها تا رفتن سراغ دزدی

فکر خواستگاری محمد وتوهین های شب خواستگاری

ولی روزای خوبم داشتم بینشون که دوام کمی داشت خاطرات شروع کارم خونه ی سادات خانم

آشنایی با خانواده ی ملکی عشقی که تازه داشت جوونه میزد ولی ورود زیبا جوونه عشقمو چید

اشکام با یاد عشق نو پای از دست رفتم باز شروع به باریدن کردن

هیچ کدوم از مشکلات نتونست اینجوری اشکمو در بیاره

این عشق چیه که دردش تا مغز استخوان میره داشتنش تو رو به عرش میبره از دست دادنش تو رو به روی فرش میاره

ولی میدونی دردی از این هم بالاتر هست درد عشقی یکطرفه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا : 136

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
camellia
6 ماه قبل

چرا اینقدر دیر گزاشتید?شونصد بار چک کردم,نبود 😥خدا روشکر که بالاخره یه پارت گزاشتید.😍

دکمه بازگشت به بالا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x