رمان خون مشکی

خون مشکی پارت ۲

4.7
(20)

لینا اخمی کرد:
_هر وقت گفتی تقصیر من نبود ، بدتر لو رفتی ، بگو ایندفه چیکار کردی؟

الگا جدی نشست
_هیچی ، فقط اینو ببین

لینا منتظر به دختر خیره شد و الگا جعبه ای را از درون جیب شلوارش بیرون آورد.

_این چیه؟

دختر بدون هیچ حرفی ، در جعبه را باز کرد ، لینا با دیدن گردنبند زیبایی که درون جعبه بود ، متعجب شد .

_این و از کجا آوردی؟

(پایان فلش بک)

_خیلی مراقب باشین خانم رایان ، بهتون گفته بودم که احتمال برگشت حافظه خیلی بیشتر از اون چیزیه که ما فکرش رو میکنیم

کلافه ، نفس عمیقی کشید ، در این هفتاد سال زندگی اش هیچ وقت انقدر عصبانی و ناراحت نبود.

_اینطور نمیشه ، باید عروسی رو بندازیم جلو

مایا دست به سینه پس از شنیدن حرف مادربزرگش،  سریع گفت:

_یعنی چی ، من هنوز لباسم هم نگرفتم

_همین که گفتم ، میتونی بری

ناراحت از روی مبل بلند شده و به طرف در رفت

_میتونی به مارتین بگی ، البته بعد از اینکه مطمئن شدی به کسی نمیگه

و در بسته شد ، پیرزن دیگر نمی‌دانست جطور باید این راز را درون سینه اش حفظ می‌کرد،  هنوز آخرین جمله همسرش قبل از مرگ را از یاد نبرده بود.

_نمیخوام کسی بفهمه ، این ی راز بین من و توعه
*
*
*
با ورود به اتاق ، گرمای شدیدی را روی صورتش حس کرد ، مارتین پشت میز نشسته بود و به شهر زیر پایش زل زده بود.
_مادربزرگ میگه باید عروسی رو بندازیم جلو

_چرا؟

_دکتر میگفت ممکنه حافظه آیشن برگرده ، مادربزرگ هم گفت عروسی رو بندازیم جلو تا…

_عروسی کنسل نشه؟ تو واقعا فکر میکنی مادربزرگ به خاطر ما داره این کارو میکنه؟

حالا پسر دختر مایا ایستاده بود و با زل زدن به چشمان دختر ، منتظر جواب بود
_ن…نه ! معلومه نه ، مادربزرگ هیچ وقت برای فرزندانش کاری نکرده که الان واسه مایی که نوه اشیم بکنه ، اون حتی آیشن رو زنده…

_هیش آروم نمیخوای که خبر چین های مادربزرگ بفهمن ما از همه چی خبر داریم؟

حالا صورت هاشون با کمتر از چند سانت باهم فاصله داشت.

_یا اینکه بفهمه ، آیشن حافظه اش برگشته ؟

—_2_—

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا : 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

meta

نویسنده خون مشکی
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
admin
مدیر
3 ماه قبل

نویسنده عزیز لطفا عکس آپلود نکنید همون عکس پارت اول گذاشته میشه

𝐸 𝒹𝒶
3 ماه قبل

خیلی گنگه و کنجکاو تر از قبل شدم و مشتاقم سریعتر پارت بعدیتو بخونم
خسته نباشی عزیزم
حمایتت❤😆

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
3 ماه قبل

خسته نباشی گلم قشنگ بود🙃❤️

دکمه بازگشت به بالا
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x