رمان فرفری

رمان فرفری پارت24

4.3
(23)

رفتم تو خونه دیدم مامان وبابا بیدارن نشستن تو حال

تا رفتم داخل بابا داد زد

_معلومه تا این ساعت شب کدوم گوری هستی ؟

_اره داخل همون قبری بودم که تو برام کندی

_درست زر بزن ببینم منظورت چیه ؟

از عصبانیت شالمو در آوردم مانتو رو ول کردم که ببینه

_دسته گل شماست بخاطر بدهی تو اون کثافت منو دزدید

میخوام بی عفتم کنه چون تو پولشو ندادی

وقتی حرفامو شنید از خجالت سرخ شد چه عجب یه بار شرمش رو دیدیم

داد زدم

_بسه دیگه تحمل ندارم چقدر بخاطر شما عذاب بکشم

از درسم موندم کار پیدانکردم رفتم دنبال دزدی زندان رفتم بس نبود

حالا بخاطر قمارو خوشگذرانی شما باید آبروم هم بره

ساکت وایسادن حرفی نمیزدن اولین بار بود اینجوری داد میزدم

_از فردا من دیگه پولی برای مواد نمیدم بهتره یا خودتون برید سر کار یا فکر درمان باشین من دیگه کاری ندارم

بعد رفتم اتاق لباس برداشتم رفتم حموم

نشستم زمین زیر دوش ساعت ها گریه کردم

برای بخت بدم چرا باید این همه بلا سر من بیاد

چرا من باید همیشه از طرف عزیزام درد بهم برسه

اون از محمد اینم از پدرومادرم

بعد از کلی گریه وکشیدن لیف به بدنم درحدی که زخم بشه مخصوصا گردنم

از حموم در اومدم لباس پوشیدم خوابیدم

ولی خوابی پراز کابوسِ فرار از دست اون آدمای عوضی

صبح با سردرد بیدار شدم

شب اصلا درست نخوابیدم خیلی حالم بد بود

علی برای صبحانه صدام کرد نرفتم همش ذهنم درگیر بود

چرا انقدر زندگی من داغونه

آرزوهام به باد رفت جوونیم داره میره آینده ای ندارم😔😔😔

کاش خانواده ی سالمی داشتم

کاش زندگی جور دیگه رقم میخورد وکاش کاش ….

تو فکر بودم که گوشیم زنگ خورد پریدم از ترس

قبلم تند شروع کرد به تپیدن

گوشی رو برداشتم دیدم خانم زنگ زده

جواب دادم

_الو سلام خانم خوبین؟

_سلام دخترم خوبم تو خوبی

_شکر خوبم کارم داشتین خانم

_خوبه که خوبی عزیزم زنگ زدم بگم امروز بمون خونه استراحت کن

آرشاویر گفت دیروز چیشد بمون میاد

دنبالت برید شکایت کنید بعد برو خونه فردا بیا پیشم

_ممنون که هوامو دارین نیاز به زحمت نیست خودم میرم

آخه خیلی خجالت میکشم ازش

منو یه جورایی لخت دید بعد هم اون بغل ووووی

قلبم با یادآوریش تند میزنه لپم گل میندازه

_زحمتی نیست آماده شو الان راه میفته

_چشم الان آماده میشم

_بی بلا پس مراقب خودت باش منم مزاحم نمیشم خداحافظ

_شما مراحمین همچنین خداحافظ

بلند شدم رفتم دست وصورتمو شستم لباس پوشیدم

آماده که شدم گوشیم پیام اومد باز کردم دیدم آقا نوشته سر خیابونه

ازاتاق اومدم بیرون رفتم کفش بپوشم

که علی برام دوتا لقمه اورد تو پلاستیک گذاشته بود

_بیا آجی گشنه نرو

_دستت درد نکنه

گرفتم سرش رو بوس کردم

زدم بیرون

رسیدم سرخیابون ماشینش رو دیدم

با سر پایین رفتم نشستم سلام دادم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 23

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

عالی بود 🤗❤️

HSe
HSe
8 ماه قبل

مثل همیشه عالی بود …. ❤️🙂
ادمین عزیز ،میشه لطفا رمان های منم تایید کنید …

آخرین ویرایش 8 ماه قبل توسط HSe
admin
مدیر
پاسخ به  HSe
8 ماه قبل

فعلا رمان جدید تایید نمیشه ترافیک رمان خیلی زیاده باید چن تا رمان تموم بشه چشم تایید میکنم

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  admin
8 ماه قبل

ببخشید ادمین میشه رمان های گذشته شیرین و موتور عشق رو حذف کنین . من نویسنده اش هستم . و دیگه نمیخوام تو سایت باشه🙏

admin
مدیر
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

نمیتونیم مطلب از سایت حذف کنیم چون نمره منفی از گوگل میگیریم

HSe
HSe
پاسخ به  admin
8 ماه قبل

رمان جدید نیستند ، ولی الان تایید کردید . خیلی ممنونم❤️🤍

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  admin
8 ماه قبل

اگر میشه رمان عشق محدود من هم حذف کنین…نویسنده اش هم خودم هستم

admin
مدیر
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

نمیتونیم مطلب از سایت حذف کنیم چون نمره منفی از گوگل میگیریم

دکمه بازگشت به بالا
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x