رمان باران که می بارد

رمان باران که می بارد _ پارت 1

4.3
(25)

می بوسم و کنار می گذارم …

تمام چیز هایی را که ندارم و نباید داشته باشم!

دست هایت

چشم هایت

عاشقی نکردن هایت

همه را….

خسته ام از تکرار این عادت های احمقانه …

چسبیدن به چیز هایی که ندارمشان…

عاشق بودن به چیز هایی که نه برای من است

و نه برایم خواهد بود…

………………………………………………………….

هفته اول مهر ماه بود ، مردم مشهد شاهد اولین بارون پاییزی خود در این سال بودن . هر کسی غرق در افکار خودش بود .

مادری به این فکر می کرد که کاشکی تن پسرکش لباس بیشتری می کرد ، چون با این سوز سرما مطمئن بود ، طفلکش سرما می خوره !

مرد جوانی درگیر این بود که آیا مصاحبه ی کاریش رو خوب انجام داده است که بالاخره بعد 6 ماه خبر پیدا شدن یک کار مناسب را به پدر و مادرش بدهد !؟

مرد میانسالی داشت حساب و کتاب می کرد که آیا حقوق این ماهش کفاف مخارج این ماه خانواده اش را می دهد ؟

اری هیچ کس نمی دونه که راه گذری که از کنار شما می گذرد ، در چه دنیایی سیر می کند ؟!

متروی مشهد ، نسبت به روز های گذشته از همیشه شلوغ تر بود !

دینگ دینگ دینگ ؛ ایستگاه بعدی ، شریعتی .

+ ای مری ! باید پیداشیم .

دو دختر جوان به سختی از جمعیت داخل مترو عبور کردن و در ایستگاه مورد نظرشون پیداه شدن .

+ اخ اخ ، چقدر شلوغ بود !

_ اره ، والا . بیا بریم کتاب این احمدی رو بخریم و بریم .

دو دختر از پله برقی بالا رفتن اما وقتی می خواستن پا به خیابون بگذارن ، باران به شد می بارید.

+ خدا پدرتو بیامرزه علی ، برای چی این کتاب رو برای فردا می خوای ؟!

_ عه عه عه ، دینی ! به باباش چی کار داری ؟؟

+ الان من سرما بخورم ، تو جواب ننمو می دی یا علی ؟

سپس دختر صداشو نازک کرد و دست هاش رو تکون داد و گفت :

+ دیانااااااا، صد بار بهت گفتم که وقتی بارون میاد ، لباس گرم هاتو بپوش و چتر رو ببر با خودت !

_ حالا خوبه خوبه ، نمی خواد که ادای خالم رو دربیاری . بیا بری زود بخیریم و بریم .

دو دختر دست هم رو گرفتن و دویدن ، اما یهو دیانا واستاد . او محو پسری شد که داشت کتاب شاهنامه رو می خوندی و دقیقه کنار گلدون گل رز فیروزه ای در دم در کافه ، نشسته بود . با خودش گفت که چه ترکیب جذابی ! انگار از دل رمان ها در آمده !

همین جور داشت فکر می کرد که اگر نقاش بود ، حتما این منظره رو نقاشی می کشید که یهو مرسانا زد به کلش گفت : هی ، یره کجایی ؟ وقتی جوابی از دیانا نگرفت ، مسیر نگاهش رو گرفت و دو پسر جذاب رو که فارغ از دنیا داشتن کتاب می خواندند را دید . جالبیش این بود که دو پسر خیلی شبیه هم بودن ، دو برادر یا پسر عمو یا….، والا هیچ کس نسبتشون رو نمی دونست !

پس چند ثانیه یکی از پسرا متوجه ان ها شد و با لبخند گفت : خانم ها مشکلی پیش آمده؟ همراه پایان صحبت پسر اول ، دومی هم به ان ها نگاه کرد .

یک لحظه قلب دیانا یک تپش رو فراموش کرد ، چون کهکشان راه شیری رو داخل چشمام های پسر اول دید و مرسانا آن لحظه از این که پسر های مردم را دید زد ، پشیمان بود و نمی دوست چه جوابی بدهد !

پسر اول دوباره ان ها را صدا زد و دیانا هل شد و گفت : اگر شما رو زود تر می دیدم ، حتما ستاره شناس می شدم و چون این دو گوی جادویی هر کسی رو عاشق دنیای اسمون شب می کرد !

پسر اول یهو با صدای بلند زد زیر خنده و اونجا بود که دیانا فهمید که چه گندی زده و خجالت زیاد ، دست دوستش رو گرفت و فرار کرد .

اما دیانا هیچ وقت نمی دونست که روزی ، قلب کوچولوش دلتنگ اهنگ دلنشین صدای خنده های اون به همراه باران می شود.
دختر پس از مدتی که از پسرا دور تر شدن ، مرسانا ایستاد و محکم زد به سر دیانا و گفت :
_خله! ، این چی بود گفتی !
+ واییی ، دیدی که چقدر پسره خوشتیپه! جون تو از دل انیمه ها در آمده؟
_ حالا خوبه خوبه ! خاک عالم به سرت ، دختره ی پسر ندیده ! بیا بریم دنبال کارامون.
درسته که مرسانا این گونه گفت اما نمی توانست تو ذهنش زیبایی پسرا را تحسین نکند ، اما اعتقاد داشت که رو دادن و تعریف کردن از پسرا ، باعث پرو تر شدن این جماعت می شود !
دو دختر وارد کتاب فروشی شدن و کتاب مورد نظرشون رو خریدن و دوباره مجبور شدن با این ازدحام، به سختی به خانه ی خود برگردن .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 25

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

nika 😜😝

‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏واقعیت اینه که هیچ‌کس قرار نیست دنیاتو عوض کنه ؛ همه‌ش خودتی،‏ همه‌ش . 🦋❄
اشتراک در
اطلاع از
guest
26 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
5 ماه قبل

این دوتا رو تایید کردم
ولی اگر میخوای زیاد بفرستی
بگم:
هم پارت هات ویو نمی‌خوره هم رمان بقیه می‌ره پایین

saeid ..
5 ماه قبل

موفق باشی

مائده بالانی
5 ماه قبل

حمایت

لیلا ✍️
5 ماه قبل

تو خیلی خوب مینویسی دختر قلم قشنگی داری برای کار اول بهت تبریک میگم پرقدرت ا امه بده نویسنده😊 موفق باشی

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
5 ماه قبل

عالی بود عزیزدلم منتظر ادامشم😍

Fatemeh
مدیر
5 ماه قبل

تو نیکای خودمونی ؟؟

saeid ..
پاسخ به  nika 😜😝
5 ماه قبل

جمله ی آخرت باحال بود🤣🤣🤦🏻‍♀️

Fatemeh
مدیر
پاسخ به  nika 😜😝
5 ماه قبل

سلام عزیزم ،،،مرسی خوبیم ما
تو چطوری ؟؟
چقدر عالیی😂
موفق باشی

𝐸 𝒹𝒶
5 ماه قبل

عالی بود
همینطور پر قدرت ادامه بده❤
حمایت فراموش نشه

تارا فرهادی
5 ماه قبل

چه قشنگ و باحال بود کل کل کردن دیانا مرسانا
به شدت منتظر ادامش هستم خسته نباشی نیکا جان❤️🤩

saeid ..
پاسخ به  nika 😜😝
5 ماه قبل

کل ماجرا لو رفت 🤣🤣🤣

تارا فرهادی
پاسخ به  nika 😜😝
5 ماه قبل

اوووو پس عالی شد خیلی کنجکاو ادامش هستم 🤩🤩
نه لو که ندادی یه جوری خلاصه بود 😊

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
5 ماه قبل

خسته نباشی عزیزم عالی بود منتظر پارت های بعدیت هستم✨️
حمایت؟❤️‍🩹🙂

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
پاسخ به  nika 😜😝
5 ماه قبل

بی بلا گلم❤️
مرسی همچنین🙂✨️

دکمه بازگشت به بالا
26
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x