رمان فرفری

رمان فرفری پارت33

4.3
(89)

مشغول غذا دادن به عسل شدم وسعی کردم ذهنمو منحرف کنم

غذاها که خورده شد رفتم میز رو جمع کردم

چون از صبح چیزی نخوردم حس ضعف دارم

اهمیت ندادم کارارو انجام دادم

بعد برای همه چایی وبرای فس فس خانم قهوه ریختم بردم

به همه تعارف کردم آخرین نفر آقا بود

چایی رو برداشت گذاشت رو میز برگشتم برم یه لحظه چشمام سیاهی رفت

داشتم میخوردم زمین که حس کردم کسی بغلم کرد

چشمام بسته بود ولی از بوی خوش ادکلن فهمیدم آقا منو گرفته

منو گذاشت رو مبل وآروم صدام میکرد

_فرشته فرشته چیشدی چشماتو باز کن

ووووی الان که تو اینجوری صدام کردی چشمام باز نمیشه که هیچ غش هم میکنم

ای خدا

بعد حس کردم یه چیزی ریختن تو دهنم

از طعم شیرینش فهمیدم آب قنده

یکم بهتر شدم چشمام رو باز کردم دیدم همه با نگرانی بالا سرم هستن

از خجالت آب شدم سعی کردم بلند بشم

_ببخشید یه لحظه چشمام سیاهی رفت

_چرا مراقب نیستی ازصبح چیزی خوردی؟

لاله پرسید

_راستش اشتها نداشتم نخوردم

_یعنی چی این چه کاریه از صبح چیزی نخوردین اصلا فکر خودتون نیستین

اینارو آقا با لحن تندوصدای بلند گفت

بازم شدم دوم شخص با شنیدن صدای بلندش یه لحظه پریدم

بعد نگاهش کردم که با حرص دست کشید تو موهاش ورفت

چشمم افتاد به زیبا که با غضب نگاهم میکرد

وا این چشه چرا اینجوری نگاه میکنه

یکم حالم بهتر شد معذرت خواهی کردم بلند شدم رفتم آشپزخونه نشستم

سرمو گذاشتم رو میز رفتم تو فکر نه تو رویا

وای آقا منو بغل کرد از یه طرف نیشم باز شده وصورتم گُل انداخت بعد یاد زیبا افتادم همش پرید

غم نشست به دلم همون جوری چشم بسته بودم بیخیال رو میز بودم

که صدااومد انگار چیزی رو میز گذاشتن

سریع سرمو بلند کردم دیدم آقا با اخم بالا سرمه

برگشتم دیدم بشقاب گذاشته رو میز اونم پراز غذا

نشست خودشم رو یه صندلی اشاره کرد به بشقاب

_بخور سریع

از لحن دستوریش ومفرد حرف زدن اَبروهام پرید بالا

_ممنون اشتها ندارم

_گفتم بخور پس گوش کن شده به زور ولی میخوری بدو سریع

فهمیدم کوتاه بیا نیست آروم شروع کردم به خوردن

ولی بخاطر زل زدنش معذب بودم

سرم روانداختم پایین یه لحظه یه چی یادم اومد

من حالم بد شد آقا منو به اسم صدا کرد

یه دفعه یه لبخند گنده زدم جووون چه قشنگ صدام میکردا

_چیشد به چی میخندی؟

_هین

هواسم نبود تنها نیستم هول شدم غذا پرید تو گلوم شروع به سرفه کردم

سریع بلند شد آب داد دستم چند تا هم زد از پشتم

که با اون دستای مردونه کم مونده بود با کله برم تو میز

که سریع سرفه ام رو کنترل کردم دست بلند کردم که نزنه

اومد سریع نشست رو صندلی دیدن صورت نگرانش باعث شد یه لحظه قلبم یه جوری بشه

مثل وقتی که ادم تو آسانسور هست یه لحظه حالش جوری میشه انگار ضعف کرده

_خوبی چرا مراقب نیستی همش باید بلا سرت بیاد

دیگه داشتم قاطی میکردما اون از سر ناهار وحرفای زیبا که باعث شد غذا نخورم که ضعف کنم

اینم از خودش که نشسته زل زده بهم غذا پرید گلوم داشتم خفه میشدم

بلند شدم مثل سلیطه ها دست زدم کمرم

یه لحظه یادم رفت که اینی که روبه رومه رئیسم هستش

_چرا همش صداتو برام بالا میبری منم بلدم داد بزنم خب نشستی زل زدی بهم هول شدم غذا پرید گلوم

دیگه بعدم اومدی کمک کنی همچین زدی پشتم یه حس کردم الان پخش میز میشم بعد طلب کار هم هستی

حرفام که تموم شد دیدم داره سعی میکنه نخنده وقیافه ی جدی خودشو حفظ کنه

صبر کن من الان چیکار کردم یا اهورا مزدا من با آقا مثل یه طلبکار حرف زدم

سریع دستمو انداختم وسرم رو گرفتم پایین عین یه بچه کوچولو با پام رو زمین شکل میکشیدم

که یه هو از صدای بلند قهقهه پریدم بالا

دست گذاشتم رو قلبم یه جیغ کوچیکم زدم

یا خدا فکر کردم الان منو میزنه اخراج میکنه این چرا داره اینجوری میخنده

ای ننه چه ناناز میخنده

تا دید زل زدم بهش سریع خندش قطع شد

چندتا سرفه کرد بعد گفت

_بشین غذاتو بخور حرف هم نزن بعد رفت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 89

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
HSe
HSe
8 ماه قبل

فرشته سوتی میده ، من حرص میخورم ….😅

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

این فرشته هم که فرت و فرت میوفته ، آقا هم از خدا خواسته فرت و فرت بغلش میکنه🤠

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
پاسخ به  𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
8 ماه قبل

فرت فرت🤣

𝒵ℴℎ𝒶 🥹🤍
پاسخ به  𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
8 ماه قبل

والا فرت و فرت هی سوتی میده😐🤣

دکمه بازگشت به بالا
6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x