رمان بگذار پناهت باشم

رمان بگذار پناهت باشم پارت ۹

4
(38)

# پارت ۹

تو اتاقم نشسته بودم و سرم تو پرونده ها بود.

زندگیم مثل یک فیلم از جلوی چشم هام رد
میشد.

دوران خوبم با کاوه، عشقمون، رفتنش، تنهایی‌هام، گریه‌هام، حسرت‌هام .

اومدین رادوین، ماموریت، عقدمون، خبر داشتن بابا از اومدن کاوه، سرنوشت مبهم من، قرار گرفتن وسط دو تا مردی که دوستشون داشتم؛ کاوه عشقم بود، همه دنیام بود. و رادوین هم کسی بود که زندگیم باهاش یک رنگ و بویی دیگه داشت.

باید تصمیمی که گرفته بودم رو عملی می‌کردم.

از روی صندلی بلند شدم و به سمت اتاق رادوین رفتم؛ در زدم و وارد شدم.

-سلام خانم خانوم ها.

-سلام، مزاحم که نشدم؟

-نه، مراحمی. بشین.

رو صندلی نشستم.

-رادوین! من خیلی فکر کردم؛ راستش می‌خوام که صیغه‌نامه رو فسخ کنیم.

رادوین خودکارِ تو دستش رو روی میز پرت کرد.

-یعنی چی؟! منظورت رو نمی‌فهمم.

-منظور من خیلی واضح بود، سرگرد!

-می‌فهمی چی می‌گی روشا؟! تو که گفتی من رو دوست داری!

-گفتم دوستت دارم؛ اما نگفتم که حاضرم زنت بمونم. احساسم رو به عنوان کسی که یک
مدت همخونه‌ ات بود، بیان کردم.

-فکر کردی نمی‌دونم این حرف‌های جدید از کجا میاد؟ اون تلفن لعنتی اون شب! تو عوض شدی روشا!

-این تصمیم ربطی به کسی نداره؛ دیگه دلم نمی‌خواد با این حس تعهد زندگی کنم. بهتره
زودتر تمومش کنیم.

منتظر جواب نشدم و از اتاقش اومدم بیرون. حالم بد بود؛ می‌دونستم قبول نمی‌کنه.

این تنها راهی بود که می‌شد ثابت کنه من رو میخواد.

شاید دنبال این بودم که بهم بگه:

(روشا! تو مال منی، میخوامت تا ابد! میخوام تا ابد خانومم باشی.)

تا پایان وقت اداری، ذهنم همش درگیر بود که رادوین زنگ زد و گفت صیغه رو
خودش فسخ می‌کنه.

تموم شد! به همین راحتی! دوباره شکسته بودم.

……………

دو روز بود که یک گوشه کز کرده بودم.

هیچوقت در زندگیم اینقدر مستاصل نبودم.

ذهنم پر کشید سمت کاوه؛ بعد از اون شب و اون تلفن، دیگه ازش خبری نداشتم.

پریشان‌خاطر بودم و وقتی ، به خودم آمدم خودم را جلوی خانه قدیمی کاوه پیدا کردم.

با تردید زنگ زدم؛ ولی کسی نبود. دوباره زنگ زدم.

پیرمردی در را باز کرد.

-سلام آقا کاوه هستند؟

-نخیر، شما؟

-من روشا ستوده‌ام؛ یکی از دوستانشون. کی بر میگردند؟

-ایشون رفتن خارجه. معلوم نیست کی برگردن.

مثل کسی که یه سطل آب یخ رو سرش ریخته باشند، روی زمین نشستم.

– گفتی اسمت چی بود دختر جان؟

-روشا ستوده.

-یک بسته پیش من هست؛ فکر کنم به اسم شما است. صبر کن تا برگردم.

باورم نمی‌شد که به همین آسانی رفته بود.

-دخترم! بیا بگیرش.

-ممنونم.

بسته را گرفتم و سوار ماشینم شدم. مسیر بام رو پیش گرفتم.

بعد از مدتی رو نیمکت همیشگی نشستم و پاکت رو باز کردم، یه نامه داخلش بود.

(کاوه)

سلام به تو که همه‌ی زندگی منی.

وقتی این نامه رو می‌خونی من ازت خیلی دور شدم.

معذرت میخوام ،عروسکم که تو این‌مدت انقدر بخاطر من رنج کشیدی.

کاش می‌شد تا ابد برای من بمونی.

می‌دونم که انتخاب برات سخته و حق داری نخوای با من باشی. وقتی به امید تو برگشتم و دیدم دست‌های ظریفت تو دستهای یک مرد دیگه است؛ وقتی فهمیدم مال من نیستی؛
اونجا بود که فهمیدم خیلی دیر شده.

روشا! تو تا ابد تو قلب منی، تنها عشق منی!
معذرت میخوام که یکدفعه وارد زندگی جدیدت شدم و آرامش رو ازت گرفتم.

میخوام برگردم لندن؛ وقتی ازت دور باشم، کمتر به این که ندارمت فکر می‌کنم؛ تحملش
راحتتره.

تمام این شهر برای من ، بوی تو رو میده و من رو داغون تر از قبل می‌کنه. .

میدونم که الان رو همون نیمکت همیشگی مون نشستی.میخوام باور کنی که عشقم به تو هیچوقت دروغ نبود؛ اما
حالا که مال یکی دیگه شدی، فکر کردن بهت گناه داره.

برات آرزوی خوشبختی میکنم،
امیدوارم خوشبخت بشی عروسکم. تاابد دوستت دارم، کاوه.

نامه رو به قلبم چسبوندم.

آخ کاوه! تو با من چه کردی؟

اشک مجالم نمی‌داد؛ صدای هق
هق گریه هایم در فضا پیچیده بود.

کجا بودی که ببینی دیگر متعلق به کسی نبودم. کجا بودی که عروسکت دوباره بود.

کاش می‌دانست ، من هم مثل او از این شهر و آدم‌هایش هایش بی‌زار بودم.

کاش می‌دانست.

دست‌های من را که ببینی

خواهی فهمید که من دیگر ناامید شدم از دوست داشته شدن.

دست‌های بی سرخی و سیاهیم که چفتِ هیچ دستانی نخواهد بود.

دستمال های مچاله شده با سیاهی را که توی جیب هایم ببینی

خواهی فهمید که من از پاک شدن اشکهایم با دستانِ داغِ و امنِ کسی ناامیدم.

از آنقدر خودم بودن با کسی که تنهایی هایم را بی هراس رویِ دوشش بگذارم.

به چشم هایم که نگاه کنی

تا چشم کار می‌کند کِدری خواهی دید.

عوض برقِ دوست داشتن یا دوست داشته شدن.

آدم از یک جا به بعد
اعضای بدنش خسته از هر چیز بودن را جیغ می‌زنند.

پاهایش نخواستن برای هم قدم شدن با کسی.

لب های صورتی کمرنگ مایل به سفیدش
بی میل بودن به بوسیدن و بوسیده شدن.

آغوشش زار زدن و گشاد و تنگ بودن برایِ قد و قواره ی هر آغوشی.

میدانی

من از دوست داشته شدن ناامیدم.

از دوست داشتن دلگیر

و از هرچیزی که سه حرفی عشق را
در خودش جا داده است.

بیزارم.

بیزار…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 38

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
19 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
4 ماه قبل

ای باباا الان هم کاوه رفت هم رادوینن حالا روشا قراره چیکار کنههه
خسته نباشی عزیزم

آلباتروس
4 ماه قبل

چه پارت غمگینی. نامه کاوه واقعا تاسف برانگیز بود.

Maedeh
Maedeh
4 ماه قبل

لطفا هرروز پارت بزارین ممنون

نسرین احمدی
نسرین احمدی
4 ماه قبل

واقعاً کلمه عروسک رو کاوه خوب گفت چرا به جای این فکر نمی کنه به خودش مردهای داستان به هر بهانه‌ای توی زندگیش که آمدن اول به فکر خودشون بودن از کاوه که چند سال رهاش کرد و از رادوین که برا امتحان یا هر دلیل دیگه ای وارد زندگیش شده و راحت قبول کرد چرا باید گدای عشق بین دو مرد باشه البته موضوع داستان تنها عشق نیست دلایل پنهانی که هنوز مشخص نشده قلم توانایی داری موفق باشی 🌹❤️

لیلا ✍️
لیلی
4 ماه قبل

در یک کلمه بخوام قلمتو توصیف کنم (شاعرانه)
کاملاً احساساتتو با نوشته‌هات درک میکنم و این از قدرت قلمته عزیزم، به نظرم کاوه کمی عجله کرد انگار آدم موندن نبود بدون اینکه اصلاً بفهمه چرا روشا با رادوین زندگی میکنه گذاشت و رفت
رفتارای رادوین هم برام گنگه یه جوری با روشا صحبت میکنه که انگار سالها همو میشناختن و روشا حتماً باید بهش تعهد داشته باشه شخصیتش مجهوله نمیتونم تو ذهن خودم بگنجونم که انقدر سریع عاشقش شده این وسط روشا تو برزخ بدیه به نظرم یه مدت باید دور از این مسائل باشه به هر حال فقط عشق و عاشقی خلاصه نمیشه تو زندگیش

لیلا ✍️
4 ماه قبل

خبری از نازی نیست، چرا؟!

𝐸 𝒹𝒶
4 ماه قبل

نچ😐حالا دیلم برای نامه اشک درار کاوه سوخت😐
چه مودیه من دارم اخه😐😂
خسته نباشییی🫂

𝑖𝑟𝑒𝑛𝑒 ‌
4 ماه قبل

خسته نباشی گلم
قشنگ بود🙂💞

Narges banoo
4 ماه قبل

ای وای !
چه،یهو بهم ریخت همه چی💔🥲
روشا اول به کاوه میگفت بهتر بود یکم عجولانه تصمیم گرفت

sety ღ
4 ماه قبل

از روشا خوشم نمیادش
بالاخره تکلیف خودت رو روشن کن اگه از رادوین خوشت میاد پس چرا برای رفتن کاوه ناراحتی
اگه عاشق کاوه ای پس چرا رفتی با رادوین😒😒
منو یاد این دخترایی ک میخوان همه چیزو باهم داشتا باشن میندازه😂🤦‍♀️
با این حال اگه بزارمیش کنار پارت غمگین و دلنشینی بود مائده جان❤️

دکمه بازگشت به بالا
19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x