رمان بامداد عاشقی

رمان بامداد عاشقی پارت ۵۸

4.2
(123)

بعد از یک روز استراحت برگشتم سرکارم..
مغازه روبه رویی فعلا باز نکرده بود..
امیر صبحونه نخورده بود و برای لحظاتی از مغازه رفته بود تا ی چیزایی برای خودش بگیره و برگرده..
تا برگرده خودم رو مشغول کارم کردم نیم ساعتی گذشته بود که سر و کله اش پیدا شد..اما با چه وضعی برگشته بود!
با دیدنش سری از پشت میز پرید بیرون..
کنار ابروش زخمی شده بود لبش هم همین طور..خونی بود!
با دیدنش دلم هوری ریخت..
_یا خدا..چه بلایی سرت اومده امیر
اخمی میان ابروهاش بود..در سکوت از کنارم رد شد و دستمالی از روی میز برداشت
با استرس تمام حرکاتش رو زیر نظر داشتم..
جلوی آینه خون کنار لب و ابروش رو پاک کردم و نشست روی صندلی..
_با کی دعوا کردی؟
اصلا بهش نمیومد دعوایی باشه..سرش رو گرفت بالا و گفت:
_با ی کثافت
اعصابش به هم ریخته بود و اصلا متوجه نبود من دارم از استرس میمیرم
_درست حرف بزن ببینم کیو میگی
_این کثافتی که روبه روی ماست رو میگم
مهراد و می‌گفت!
سری کنارش نشستم و گفتم:
_چرا باهاش دعوا کردی؟
_چیزه مهمی نیست
هر چی سوال کردم جوابم رو نداد..این مدتی که این جا بودیم همیشه از کنار هم با چنان اخم وحشتناکی رد میشدن که فکر میکردی دشمن خونی دیرینه هم هستن..!
ولی بی هیچ دلیلی باهام دشمن شده بودن..مهراد به خاطر اینکه امیر دو دفعه مزاحم شده بود و اجازه نداده بود من شماره مو بدم..
امیر اوایل عادی برخورد می‌کرد و بعد ها اخم و تخم مهراد باعث شد که امیر هم باهاش خوب نباشه..
هر چی به امیر گفتم حرفی نزد و ساکت و تا شب با اخم خیره مغازه ش شد..
عصر ی لحظه به سرم زد با مهراد حرف بزنم و دلیل کارش رو بدونم..
ولی اینجا عمرا میشد و حالا امیر بود که مثل دوربین هواسش به همه جا بود..
در یک تصمیم ناگهانی با خودم گفتم شب دنبالش برم و خونه اش رو پیدا کنم..
شاید پیش زنش همه چیز رو بگم خجالت بکشه و کلا دست از سر ما برداره..امیر بیچاره که کاری نکرده بود گیر این آدم بیافته..!
مهراد همیشه ساعت ۷ مغازه رو تعطیل میکرد و میرفت..ولی امیر تا ۹ اینا بود..
ساعت نزدیک به ۷ بود که روبه امیر گفتم:
_من میخواستم امروز زودتر برم خونه..مامانم ی خورده ای کار داشت
حالش که بهتر شده بود دوباره مثل همیشه با لحن شوخی گفت:
_برو دیگه چیکارت کنم..مثلا بگم‌ نرو نمیری
لبخندی زدم و گفتم:
_مرسی امیر خان..
حرفی نزد و آماده شدم که زودتر از اون برم پایین و منتظرش باشم بیاد..
_پس فعلا خدافظ
_خدافظ گل‌..
تازگیا همیشه گل صدام میکرد..چقدرم دل نشین بود مهربونیاش!
پایین پاساژ تاکسی که رد میشد سری دست تکون دادم و سوار شدم..
ازش خواستم صبر کنه و چند دقیقه ی دیگه حرکت کنه..چیزی نگفت و قبول کرد..
طبق معمول سر ساعت ۷ از پاساژ بیرون اومد و با همون قدم های محکم و اخم ریز بین ابروهاش سوار ماشین شد و حرکت کرد که سری از راننده خواستم حرکت کنه اونم..
دوست داشتم وقتی کنار زنش حرف میزدم عکس العملش رو ببینم..!
نیم ساعتی میشد که بدون اینکه جایی وایستاده داشت می‌رفت..خونه اش پس حسابی از محل کارش دوره و مطمئن هستش که زنش پیداش نمیشه..!
داخل کوچه ای ایستاده و پیاده شد و به طرف خونه اش رفت..
حساب کردم و پیاده شدم..در سفید رنگ کوچیکی بود..
با قدم های لرزون به سمت در میرفتم..حالا ی خورده ای میترسیدم که نکنه از خونه اش بندازه بیرون و بیشتر غرورم لگد مال بشه..
جلوی در ایستادم و خواستم در بزنم که ضربه نخورده در کمی عقب رفت..
در باز بود!
آب دهنم رو قورت دادم و وارد حیاط شدم..
ورودم مساوی شد با دیدن مهراد که روی پله ی جلوی در نشسته بود و لبخندی روی لبش بود..
_سلام موش موشک!
کلماتی که به راحتی ادا میکرد استرس به قلبم وارد کرد..خبر داشت که میام؟!
خونه در تاریکی محض فرو رفته بود و تنها روشنایی حیاط لامپ کم نوری بود که روشن بود..
از جاش بلند شد و قبل از اینکه بتونم فکری بکنم و یا کاری انجام بدم در رو بست و گفت:
_خوش‌ اومدین خانم کوچولو
_کسی خونه نیست؟
تنها حرفی بود که تونستم به زبون بیارم!
اما گویا کارم اشتباه محض بود..

(نظراتتون رو کامنت کنید حتما 😊)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا : 123

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

saeid ..

نویسنده رمان های بامداد عاشقی،شاه دل و آیدا
اشتراک در
اطلاع از
guest
50 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Tina&Nika
Tina&Nika
7 ماه قبل

عالی مثل همیشه امیدوارم مهراد از رو زمین محو شه مرتیکه هوس باز کثیف🤬😡

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

قربون شما🥰

Ghazale hamdi
7 ماه قبل

#حمایت از مهسایی🥰🤍

لیلا ✍️
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

غزل اینو نمیگفتم تو دلم میموند دقت کردی این نظرت زیادی تکراری شده🤧

لیلا ✍️
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

حداقل خوبه که مثل بقیه بیکار ننشسته و حمایت میکنه ولی آخه هر جا میرم این کامنته رو میبینم روش حساس شدم🤢

Newshaaa ♡
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

ولی خیلی خوبه که میذاره یعنی درسته که نمیخونه ولی وقتی برای من میذاره به شخصه خوشحال میشم🥲💕

Ghazale hamdi
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

قربون مهربونیت سعیدییییی🥺✨️🤍

Ghazale hamdi
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

دیگه تنها کاری که ازم بر میاد همینه تا یکم حالتون رو خوب بشه🥺🥺✨️✨️🤍🤍

Ghazale hamdi
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

ولی من قبلا فکر میکردم ممکنه ناراحت بشید🥲🥺

Newshaaa ♡
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

برای چی باید ناراحت بشیم؟😂🤦🏻‍♀️مگه دیوانه ایم وقتی حمایت میکنی به جای تشکر ناراحت بشیمم🤦🏻‍♀️😂🤣

Ghazale hamdi
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

آخه فکر میکردم واسه اینکه رمان رو نمیخونم ناراحت میشید نه اینکه نخوام بخونما وقت نمیکنم الان مثلا دارم یکی از رمان هام رو تموم میکنم ولی بازم وقت هیچ کاری رو ندارم🥺🥲🤍✨️

Newshaaa ♡
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

نه عزیزم ناراحت چرا بالاخره همه تو زندگی هامون یه سری گرفتاری داریم حالا درسته متفاوت ولی خب هست دیگه…بعضی وقت ها هم انرژی شروع کردن رمان جدید وجود نداره و من کاملا این رو درک میکنم به هر حال همین که حمایت میکنی برای من ارزش داره😊🥲❤

Ghazale hamdi
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

قربونت مهربوننن🥺🥲✨️🤍🤍

Newshaaa ♡
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

فداتشم🥰💕

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

آره خب تنها کاریه که میتونم انجام بدم بلاخره خودمون باید حواسمون به همدیگه باشه دیگه😜😁🥺🥰✨️🤍

Ghazale hamdi
پاسخ به  لیلا ✍️
7 ماه قبل

خب چی بگم واسه حمایتی که انرژی بده این خوبه🥺😁

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

غزل جان قانون عشق میزاری ؟؟ دیازپام رو خوندم منتها تو رمان وان نمیتونم کامنت بزارم نمیدونم چرا شرمنده‌کامنت نزاشتم

Ghazale hamdi
پاسخ به  Tina&Nika
7 ماه قبل

امروز اگه بتونم میزارم چون به احتمال زیاد از دیازپام بزارم چون داره تموم میشه اما تمام سعیم رو میکنم که بزارم🥲
اشکالی نداره عریزممم✨️🤍

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

باشه ممنونم ایرادی نداره 🥰
۳ ساعته ت. رمانا میچرخم پیامم رو پیدا کنم 🤣🤣😅

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  Ghazale hamdi
7 ماه قبل

دستت بهتره غزل جان

Newshaaa ♡
7 ماه قبل

مهراد خر است😑

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  Newshaaa ♡
7 ماه قبل

کاملا زیبا و حرف دلمو گفتی 🤣 دیگه حالم از مهراد بهم میخوره مهسا جان اون مهراددخوب رو تو ذهنم خراب کردی از یه رمان دیگه حالا چرااااا مهراددددد اخه تقی نقی اصغر و اکبر اخه مهراددددد الان یکی اسم شوهرش مهراد باشه کله شوهرش کندس 🤣🤣🤣🤣🤣

Tina&Nika
Tina&Nika
پاسخ به  saeid ..
7 ماه قبل

🤣🤣

تارا فرهادی
7 ماه قبل

مهراد سرخر زندگی آنا😑

مرسی سعید جون😍😍

تارا فرهادی
7 ماه قبل

آنا هم خره ها آخه چرا باید بری خونش ای خداااا🤬

لیلا ✍️
7 ماه قبل

مهی برو پی‌وی😅

Fateme
7 ماه قبل

آنا خرههه
چرا رفت اخهه
مهراد بهش تجاوز نکنه یه وقت
عالی بود

لیلا ✍️
7 ماه قبل

یا ابالفضل چیشد سعیدی تو رو خدا ما رو نذار تو خماری بدجور الان کنجکاوم که ببینم چی میشه😞

𝐃𝐞𝐥𝐬𝐚 ♡
7 ماه قبل

قشنگ بود عزیزم
ممنون از پارت زیبات💛

Nushin
Nushin
7 ماه قبل

آخه نونت نبود آبت نبود دنبال مهراد رفتنت چی بود😐😂

مرسی عزیزم🌻

تارا فرهادی
7 ماه قبل

حوصلم سر میره سعید چیکار کنم🥺🤣😭😭
قراره ساعت ۶و نیم با دوستم بریم بیرون ولی خیلی مونده تا اونوقت اومدم یه کامنت مزخرف بزارم زیر این پارت🤣🤣
دلم میخواد کرم بریزم🤣🤣

Mahdis Hasani
7 ماه قبل

نگو که بهش تجاوز میکنه

camellia
camellia
7 ماه قبل

خوبه که منظم میگزارید.😍قلبم تو حلقمه,الان خوندمش دوباره البته😐نکنه که یه بلائی سرش بیاره😣امروز رو یه کم زود میشه بزارید?😢

دکمه بازگشت به بالا
50
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x