رمان فرفری

رمان فرفری پارت41

4.4
(146)

فضولی باعث شد دنبالش برم یواشکی گوش وایسادم

_بیرونم فردا شرکت همو میبینیم الان دیر شده نمیتونم بیا زیبا درست نیست

پس داره با زیبا حرف میزنه منو باش

با ناراحتی برگشتم داخل چند دقیقه بعد هم آقا اومد داخل

کلافه بود چایی که خورد بلند شد بره

_اگه حالت بده فردا هم بمون استراحت کن

_نه ممنون خوبم فردا میام

_باشه پس فعلا خداحافظ

_خداحافظ

بعد با مامان وبابا خداحافظی کرد ورفت

بخاطر داروها کسل بودم رفتم خوابیدم که صبح سرحال باشم

صبح بیدارشدم دست وصورتمو شستم آماده شدم رفتم خونه سادات خانم

باید تلاش کنم از آقا فاصله بگیرم فقط کار کنم

بعد از ازدواج آقا با زیبا فس فسی منم دیگه اونجا نمیرم

رسیدم کارای صبحانه رو انجام دادم خانم وعسل رو صدا کردم باهم صبحانه خوردیم

آقا زود رفته بود

منم کارای خونه رو انجام دادم خواستم ناهار بزارم که خانم گفت زیبا هم هست بیشتر درست کنم

ای خدا این چرا اینجوریه ننه باباش چه بیخیالن نمیگن این کجا میره

دختره آویزون چندش

ناهار قیمه بادمجان گذاشتم ساعت ۱بود که آقا با عسل و فس فس خانم اومد

داشتم میز میچیدم که زیبا اومد مثلا کمک کنه

_ببین دخترک خدمتکار دارم از الان بهت میگم تا وقتی ازدواج کنیم حق نداری بامن سر این میز بشینی بعد از ازدواج هم کلا اینجا نمیای

حالا هم کارا تموم شد میری آشپزخونه چون تو که باشی غذا نمیچسبه

حرفاش خیلی عصبیم کرده ولی خب برای منم موندن تو آشپزخونه بهتره چون دیدن آقا کنار زیبا اذیتم میکنه برای همین چیزی نگفتم وگرنه جرش میدادم دختره …..

غذاهارو کشیدم گذاشتم رو میز خواستم برم که خانم گت

_فرشته دخترم کجا میری بیا بشین

_ممنون خانم من رو میز آشپزخونه غذا گذاشتم برای خودم اونجا میخورم شما راحت باشین

بعد رفتم

تازه نشسته بودم که دیدم عسل با آقا اومدن آشپزخونه ظرف عسل دست باباش بود

_چیزی شده آقا

_نه فقط عسل دوست داره با شما غذا بخوره

_منم عاشق غذاخوردن با این عسل شیرینم

بشقاب رو گرفتم گذاشتم رو میز عسل رو هم بغل کردم گذاشتم صندلی کناریم

آقا رفت منم با عسل کلی خوشگذرانی کردم دختر بانمکی هستش خدا کنه بتونه با زیبا کنار بیاد

بعد از ناهار قهوه بردم با چای

_الان حالت خوبه داروهات رو میخوری

آقا بود پرسید

_پسرم داروی چی فرشته چیشده مگه

_بله آقا میخورم چیزی نیست خانم یکم دیشب زیربارون بودم حالم بد شد

آقا هم دیشب زحمت افتادن اومدن خونمون دیدنم

تا اینو گفتم دیدم زیبا شده گوجه از حرص قرمز شده خخخخ فکر کنم نمیدونست آخیش دلم خنک شد

_خوبه که الان خوبی خداروشکر دختر بیشتر مراقب خودت باش

_چشم با اجازه

رفتم ظرفارو گذاشتم تو ماشین بعد تصمیم گرفتم برم سراغ نقشه ها تا سریع برگردم بقیه کارا رو انجام بدم

اتاق کار بعد از اتاق آقا هست داشتم از کنار اتاق رد میشدم که شنیدم

_دیشب ازت خواستم بیای پیشم گفتی دیر وقته اما رفتی خونه ی این دختره

_حالش بد بود رفتم عیادت اما تو حالت خوب بود تو مهمونی بودی

_بد باشه اصلا بمیره به تو چه برای تو باید من مهم باشم دیروز جلوی دوستان برام بد شد که نامزدم نیومد

_من از اینجور جمع ها خوشم نمیاد درمورد فرشته هم درست حرف بزن این دختر زحمت زیادی برامون میکشه

_برام مهم نیست چیکار میکنه بعد از ازدواج نمیخوام اینجا ببینمش

_بسه سرم درد گرفت اینجا خونه ی مادرم هست ما بعد از ازدواج میریم آپارتمان من حالا هم برو بیرون یکم بخوابم

_بزار برات ماساژ بدم بلدم چطور خوبت کنم

دیگه بیشتر برای گوش دادن نموندم رفتم اتاق کار دلم میخواست درو محکم بزنم ولی نمیشد

ولی باید حرصم تخلیه میشد پس یه کوسن از رو مبل برداشتم چسبوندم دهنم و تا تونستم جیغ زدم

آخیش یکم آروم شدم دفعه بعد حالشو میگیرم بچه پررو ولی حال کردم آقا طرفمو گرفت

لایک داشت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا : 146

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fereshteh Gh

زندگیم از کجا شروع شد؟ شاید از وقت به دنیا اومدن ،شاید ازبعداز رفتن به مدرسه،یا شاید بعداز ازدواج،شاید وقتی مادر شدم
اشتراک در
اطلاع از
guest
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
saeid ..
8 ماه قبل

خوب بود
خسته نباشی

دنیا
دنیا
8 ماه قبل

😍😍

دکمه بازگشت به بالا
3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x