خاطرات

تاریخ‌انقضا|~سولومون🌙🖤

5
(5)

می‌دونی ؛ دلم برا اون روزا که بیدار میشدم می‌دیدم بهم پیام دادی و صب بخیر گفتی و از دلتنگیات گفتی که زود بیدار شم تنگ شده .
من به امید دیدن اونا و حرف زدن باهات بیدار میشدم و باذوق بهت زنگ میزدم و حرف میزدیم .
الان خیلی روزا توهم میزنم که هستی و پیام دادی .
ولی میبینم نه چیزی نیست .
الان که بیدارشدم باز توهمت بود .
دیگه نرفتم تو پیویت که خونده نمیشه بنویسم
اینجا مینویسم هر چند که تو نمی‌خونی ؛

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

☁︎☕︎T'M'N_M'M'D ‌

فعلا سخنی ندارم .. " امیر علی "
اشتراک در
اطلاع از
guest
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
...
...
1 سال قبل

سولی؟😭💔

.....
.....
1 سال قبل

الهی بمیرم برات
چی شده عزیزم؟!

دکمه بازگشت به بالا
2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x